معرفی وبلاگ
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام) ویارانشان-در تبيان -شاهکارهای ادب فارسی در باره چهارده معصوم (ع)ویاران شان روزنوشتهای ناب از شاهکارهای ادب فارسی -باما باشید ولذت ببرید اگر اهل ذوق باشید حتما به شما خوش خواهد گذشت.ضمنا با همین یوزر می توانید درپارسی بلاگ -پرشن بلاگ -ایران بلاگ وشیعه نتورک وچندین سایت دیگر:هات میل ویاهو ولوکس بلاک وپیکاسا واس کی درایو -فتولیوکام -جی بلاگ--رزبلاگ-عسل بلاگ-اریسفا-پارسفا-فطرت-علمدار -علمدار 133- مهدی بلاگ-مسجدجمکران- تبیان-لوکس بلاگ-زن بلاگر-بلاگر-شیعه ها --شیعه آن لاین-مجله ی ادبی بیشه- پردیس من- عاشورا -رادیو معارف- بلاگ ای کی- یاهوپلاس-داشبورد-وسایتهای دیگری - کارهای مراتماشا کنید.متشکرم ---------------------------------------
صفحه ها
دسته
مادران بیرجندی ویا کسانی که می خواهند کودک گریه نکند وزودتر بخواب رودویا زودتر از گریه کردن دست بر داردوآرام شود ، قسمتی از لالایی های ذیل در حدی که حفظ دارند در گوش کودک یا نوزاد می خوانند ویا کودک را بغل می گیرند و در خالی که به دوروبرشان می چرخند وراه می روند لالایی می خوانند تا کودک آرامشود ویا بخواخوش فرو رودوحلاصل ومجموعه لالایی هایی که از مادران ویا دختران وزنان فامیل کودک وحتی عمع کودک یاخالهکودک شنیده شده ودیده شدهوجمع اوری گردیده درذیل تقدیم می گردد:لاللالاگل زیره توره (را) خواب خوش گیره بابات رفته زنی گیره نه نت از غصه می میره زن بابات سیاه باشه گلوبندش طلا باشه کنیز صد تو من گیره کنیزی که سیاه باشه لالالالا گل خشخاش بابا رفته خدا همراش الهی زود برگرده گلوبند طلاگیره لاللالاگل زیره توره خواب نمی گیره لالا لالا گل گندم برات گهواره می بندم اگر امر خدا باشه که گهواره ت طلا باشه لالالالا گل زیره چره (چرا ) خوابت نمی گیره لالالالا گل زردی چقدر مادر تو پردردی ! لالاللالا به مشهد شی ( بروی =بشوید) یپای تخت حضرت شی اگر حضرت توره خواه (خواهد) تو جاروکش حضرت شی(شوی) لالالالا گل زیره توره خواب خوشی گیره لالا لالا یی گلم رفته به ملایی گلم رفته که ملا شه( مکتب داربشود) دل مادرتسلی شه لاللالالا گل زیره چره خوابت نمیگیره لالا لالای لایی چغوک بچه ی صحرایی لالالا لا کلونک شی ازاو کوچه روانک شی تو قرآن در بغل گیری توهم ملای مکتب شی لاللالالاگل زیره .....لالالالا به کاهی شی بپای قبر بی بی شی اگر بی بی (بی بی زینب خاتون خواهرامام رضا) توره خواهه تو جارو کش بی بی شی لالالالالا گل زیره چره خوابت نمی گیره بخواب ای گل بخواب ای گل ! بخواب ای خرمن سنبل بخواب ای گل که خو (خواب)داری تو مبل شیر گو (گاو) داری لالاللالا گل زیره توره خواب خوش گیره لالالالا عسل باشی دلم خواهه پسر باشی به هر منزل که بنشینی تو جادار پدر باشی لالالالا گل زیره .......لاللالالا گلم باشی تسلای دلم باشی بخوابی از سرم وا شی لالالالا گل زیرا توره خواب خوشی گیرهلالالالا به گل مونی (مانی) به آب زیر پل مانی سحرگاهان که بر خیزی به خرمن های گل مونی (شبیه هستی )لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره لالالالا ی لالایی برو لولوی صحرایی برو لولو برو گم شو تو از طفلم چه می خواهی ؟ لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره..لالالالا گل نعناع بابات رفته شدم تنها لالالالا گل عناب شدم از گریه هات بی تاب لالالالا گل یاسم نگین سبز الماسم لالالالا گل پسته شدم از دست تو خسته لالالالا گل پنبه به قربون سرت عمه لالالالا بیا دایه بخر مخمل کنم سایه لالالالا گل زیره..... لالالالا حبیب الله از این کوچه مرو بالا که دشمن های بد داری سرت را می برند ازراه لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره گلم درخواب گلم بیدار گلم هرگز نشه بیمار اگر خواهه شوه بیمار خداوندا نگاهش دار لالالالا گلزیره.....لالالالای عنبر گوش مو ره بازار ببر بفروش به یک من نان و ده سیر گوشت بیا بنشین بخور خاموش لالالالا گل زیره چره خوابت نمی گیره لالالالا گل فندق بابات رفته سر صندق(صندوق) بیاره یک من فندق لالالالا گل زیره ......لالالالا گل گرجه(گورجه فرنگی) سه تا کفتر به یک بر جه یکی سوخته یکی پخته یکی ذکر خدا گفته لالالالا گل آلو نهال سیب وزردالو نهال سیب ر او (اب) برده دل بچه ر (را) خو(خواب ) بردهلالالالا گلزیره توره خواب خوش گیره لالالالا گل سوسن سرت بردار لبت بوسم لبت بوسم که بو داره که با گل گفتگو داره لالالالا گل پونه گدا اومد در خونه (خانه ) یه نون دادم بدش اومه(آمد ) دو نون دادم خوشش اومه لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره (1)
اساس مذهب تشیع بر دو حدیث پایه گذاری شده است: یکی حدیث ثقلین (1) ، که پیامبراکرم(ص) در کمتر از نود روز در چهار مکان آن را به مردم گوشزد کرد; دیگری حدیث غدیر. می توان گفت حدیث دوم مکمل حدیث اول است.سفارش بیش از حد پیامبر(ص) در باره قرآن و عترت و نیز اصرار آن حضرت بر امامت و جانشینی امیرمومنان(ع) نشان دهنده این حقیقت است که حضرت نگران آشوبی بود که امت اسلامی بعد از وی با آن رو به رو می شود.اهمیت دادن به غدیر، اهمیت دادن به رسالت پیامبرگرامی اسلام(ص) است. مادراین مقاله واقعه غدیر را از زبان عارفان واقعی غدیر یعنی پیامبر(ص) و امامان معصوم(علیهم السلام) مورد مطالعه قرارمی دهیم.رسول خدا و غدیرشیخ صدوق در کتاب «امالی » از امام باقر(ع) و آن حضرت از جدش چنین نقل می کند: روزی رسول گرامی اسلام(ص) به امیرمومنان(ع)فرمود: ای علی، خداوند آیه «یاایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک » (2) را در باره ولایت تو بر من نازل کرد. اگر آنچه به من امر شده تبلیغ نکنم، عملم باطل است و کسی که خدا را بدون ولایت تو ملاقات کند، کردارش باطل است. ای علی، من جز سخن خدانمی گویم. (3)امام علی و غدیرسلیم بن قیس هلالی به بیعت امیرمومنان(ع) باابوبکر اشاره کرده،می گوید: «ثم اقبل علیهم علی فقال: یا معشرالمسلمین والمهاجرین و الانصار انشد کم الله اسمعتم رسول الله یقول یوم غدیرخم کذا و کذا فلم یدع شیئا قال عنه رسول الله الا ذکرهم ایاه قالوا نعم » (4)پس علی(ع) به مردم فرمود: ای مسلمانان ومهاجران و انصار، آیا نشنیدید که رسول خدا(ص) روز غدیرخم چنین و چنان فرمود. سپس تمام چیزهایی را که پیامبر(ص) در آن روزفرموده بود به مردم یاد آوری کرد. همگی گفتند: آری.در این زمینه می توان به استدلالهای امیرمومنان علی(ع) اشاره کرد. از جمله استدلال آن حضرت برای ابوبکر که فرمود: بر اساس حدیث پیامبر(ص) در روز غدیر، آیا من مولای تو و هر مسلمانی هستم یا تو؟ ابوبکر گفت: شما. (5)ابی الطفیل می گوید: در روزشورا در خانه بودم و شنیدم که علی(ع) گفت: آیا غیر از من کسی در میان شما هست که پیامبر(ص) به او گفته باشد: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» همگی گفتند:نه. (6)حضرت زهرا(س) و غدیرابن عقده در کتاب معروفش «الولایه » از محمد بن اسید چنین روایت کرده است: از فاطمه زهرا پرسیدند: آیا پیامبر(ص) پیش ازرحلتش در باره امامت امیرمومنان چیزی فرمود؟آن حضرت جواب داد: «و اعجباانسیتم یوم غدیرخم;» (7) شگفتا! آیا روز غدیرخم را فراموش کردید؟!فاطمه بنت الرضا از فاطمه بنت الکاظم(ع) و او از فاطمه بنت الصادق(ع) چنین نقل کرد: ام کلثوم، دختر فاطمه زهرا(س) نقل کرد که پیامبر در روز غدیرفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه » (8)امام حسن مجتبی(ع) و غدیرازامام جعفر صادق(ع) چنین روایت شده است: امام حسن(ع) هنگامی که می خواست با معاویه آتش بس اعلام کند، به او فرمود: امت مسلمان از پیامبر(ص) شنیدند که در باره پدرم فرمود: «انه منی بمنزله هارون من موسی »; همچنین دیدند که پیامبر(ص) وی رادر غدیرخم به عنوان امام نصب فرمود. (9)امام حسین(ع) و غدیرسلیم بن قیس می نویسد: امام حسین(ع) قبل از مرگ معاویه خانه خدا را زیارت کرد. سپس بنی هاشم را جمع کرده فرمود: آیامی دانید پیامبر اکرم(ص) علی(ع) را در روز غدیر خم نصب کرد؟همگی گفتند: آری. (10)امام زین العابدین(ع) و غدیرابن اسحاق، تاریخ نویس معروف، می گوید: به علی بن حسین گفتم:«من کنت مولاه فعلی مولاه » یعنی چه؟ حضرت فرمود: «اخبرهم انه الامام بعده »; به آنها خبر داد که اوست امام بعد از خودش. (11)امام محمد باقر(ع) و غدیرابان بن تغلب می گوید: از امام باقر(ع) در باره گفته پیامبر:«من کنت مولاه فعلی مولاه » پرسیدم: حضرت فرمود: ای اباسعید،پیامبر فرمود: امیرمومنان در میان مردم جانشین من خواهدبود. (12)امام جعفرصادق(ع) و غدیرزید شحام می گوید: نزد امام صادق بودم، مردی معتزلی از وی درباره سنت پرسید. حضرت در پاسخ فرمود: هر چیزی که فرزند آدم به آن نیاز دارد (حکم آن) در سنت خدا و پیامبر(ص) وجود دارد وچنانچه سنت نبود، خداوند هرگز بر بندگان احتجاج نمی کرد.مرد پرسید: خداوند با چه چیزی بر ما احتجاج می کند؟حضرت فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا»; بدین وسیله ولایت را تمام گردانید واگر سنت یا فریضه تمام نبود، خدا به آن احتجاج نمی کرد.(13)امام موسی کاظم(ع) و غدیرعبدالرحمن بن حجاج از حضرت موسی بن (1)
​ تا به محراب دعا خون خدا شد ریخته                 حرمت ار محراب رفت ورونق منبر شکست معبدین لات وعزی را چو شد فرصت بدست               شهر علم مصطفی را از عداوت ، در شکست ابتدا شور صخیفه منتهی در نهروان                     زاتحاد آن دو ،فرق ساقی کوثر شکستخاصمین در بدر تخم کینه در دل کاشتند                دادحاصل بعدچندی مرتضی را سر شکست معجزشق القمر در کوفه گردید آشکار                  تا زتیغ ابن ملجم فرق آن سرور شکست زد ندا جبریل در بین زمین وآسمان                     اهل عالم ، فرق پر نور شه صفدر شکستزینب محنت قرین آز آن ندا شد باخبر                  درخروش آمد فلک تا قلب آن مضطر شکست می نداند کس زحال زار شبیر وشبر                    گوشوار عرش حق را دل زغمدربر شکستزیمب غم دیده را شد تازه ایام عزا                     تا زشمشیر جفا آن جبهه ی انور شکست ناله کن (آذر)بکش آه ازجگر،برگو مدام                وا مصیبت تارک بن عم پیغمبر شکست (0)
39لرزه در عرش علا افتاده              غرقه خون شیر خدا افتاده           می رسد ناله ای از عرش برین           کشته شد شیر خدا رهبر دین         آنکه در خانه حق گشت پدید          شد به معراج خداوند ، شهید            آنکه غم خوار یتیمان می بود        غرقه خون گشت براه معبودرادمردی که صلونی می گفت            فرق بشکافته در بستر خفت           آنکه نکمیل شده دین از او           لاله رنگ است زخونش سر ورو            آنکه در خانه حق بت بشکست            در شب قدر به ایزد پیوست             کشته شد آنکه بدی یاور ویار         به یتیم وبه اسیر وبیمارآه آه از ستم قوم دغا              کشنه شد حجت حق ، شیر خدا            از ستم کاری ابن ملجم غوطه ور (کرببلایی) در غم (0)
1] ستایش خدای را سزاست که در یگانه گی اش بلند مرتبه و در تنهای اش به آفریدگان نزدیک است. سلطنتش پر جلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است، بر همه چیز احاطه دارد بی آنکه مکان گیرد و جابه جا شود و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.همواره ستوده بوده وخواهد بود ، مجد و بزرگی او را پایانی نیست آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست .[2] اوست آفریننده ی آسمان ها و گستراننده ی زمین ها و حکمران آنها . دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر. هموست پروردگار فرشتگان و روح ، افزونی بخش بر آفریدگان ، و بخشنده ی بر همه موجودات است ، به نیم نگاهی دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .کریم و بردبار و شکیباست.رحمتش جهان شمول و عطایش منت گزار در انتقام و کیفر سزاواران عذاب بی شتاب است . [3] بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا ، پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است .بر هر هستی فراگیر و چیره . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه ی اوست ، او را همانندی نیست .در تاریکستان لاشیء او هستی بخش هر هستی است جاودانه و زنده و عدل گستر ، خداوندی جز او نباشد و اوست ارجمند و حکیم . [4] دیده ها رابر او راهی نیست و اوست که دیده ها را دریابد و اوست بر پنهانی ها آگاه و بر کارها دانا ، از دیدن ، کسی وصفش را نیابد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیازد مگر او (0)
(اعراف/54) به پیچد هم او شکننده ی هر ستمگر باطل گرا و نابود کننده ی هر شیطان سرکش است ، [9] نه او را ناسازی باشد و نه برایش مانند و انبازی، یکتا وبی نیاز ، نه زاده و نه زائیده شده و او را همتایی نبوده (سوره اخلاص)، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است . بخواهد به انجام رساند ، اراده کند و حکم نماید ، بداند و بشمارد ، بمیراند و زنده کند ، نیازمند و بی نیاز فرماید ، بخنداند و بگریاند نزدیک آورد و دور برد ،باز دارد و عطا کند اوراست پادشاهی و ستایش ، به دست توانای اوست تمام نیکی و هم اوست بر همه چیز توانا. [10] شب را در روز و روز را در شب فرو برد ،جز او خداوندی نباشد گرانقدر و آمرزنده ،پذیرنده ی دعا و افزاینده ی عطا، برشمارنده نفس ها و پروردگار پری و انسان ، چیزی بر او مشکل ننماید. فریاد فریاد کنندگان ، او را آزرده نکند و اصرارِ اصرار کنندگان او را به ستوه نیاورد .نیکوکاران را نگاهدار و رستگاران را یار ، مومنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است ،هم او که در همه ی احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است. [11] او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می گویم در شادی ورنج و آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هایش ایمان داشته فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم وبه سوی هرآنچه مایه ی خوشنودی اوست ، می شتابم و به حکم و فرمان او تسلیم ،چرا که به فرمان بری او شایق واز کیفر او ترسانم زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از ستم اش ترسان نباشد (زیرا او را ستمی نیست).{ 2 } [12] و اکنون به بندگی خویش و پروردگاری او گواهی میدهم ، و وظیفه ی خود را در آنچه وحی شده انجام میدهم مباد از سوی او عذابی فرود آید که کسی را یارای دور ساختن آن از من نباشد هرچند توانش بسیار ، دوستی اش (0)
1] ستایش خدای را سزاست که در یگانه گی اش بلند مرتبه و در تنهای اش به آفریدگان نزدیک است. سلطنتش پر جلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است، بر همه چیز احاطه دارد بی آنکه مکان گیرد و جابه جا شود و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.همواره ستوده بوده وخواهد بود ، مجد و بزرگی او را پایانی نیست آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست .[2] اوست آفریننده ی آسمان ها و گستراننده ی زمین ها و حکمران آنها . دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر. هموست پروردگار فرشتگان و روح ، افزونی بخش بر آفریدگان ، و بخشنده ی بر همه موجودات است ، به نیم نگاهی دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .کریم و بردبار و شکیباست.رحمتش جهان شمول و عطایش منت گزار در انتقام و کیفر سزاواران عذاب بی شتاب است .[3] بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا ، پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است .بر هر هستی فراگیر و چیره . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه ی اوست ، او را همانندی نیست .در تاریکستان لاشیء او هستی بخش هر هستی است جاودانه و زنده و عدل گستر ، خداوندی جز او نباشد و اوست ارجمند و حکیم .[4] دیده ها رابر او راهی نیست و اوست که دیده ها را دریابد و اوست بر پنهانی ها آگاه و بر کارها دانا ، از دیدن ، کسی وصفش را نیابد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیازد مگر او (0)
(اعراف/54) به پیچد هم او شکننده ی هر ستمگر باطل گرا و نابود کننده ی هر شیطان سرکش است ،[9] نه او را ناسازی باشد و نه برایش مانند و انبازی، یکتا وبی نیاز ، نه زاده و نه زائیده شده و او را همتایی نبوده (سوره اخلاص)، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است . بخواهد به انجام رساند ، اراده کند و حکم نماید ، بداند و بشمارد ، بمیراند و زنده کند ، نیازمند و بی نیاز فرماید ، بخنداند و بگریاند نزدیک آورد و دور برد ،باز دارد و عطا کند اوراست پادشاهی و ستایش ، به دست توانای اوست تمام نیکی و هم اوست بر همه چیز توانا.[10] شب را در روز و روز را در شب فرو برد ،جز او خداوندی نباشد گرانقدر و آمرزنده ،پذیرنده ی دعا و افزاینده ی عطا، برشمارنده نفس ها و پروردگار پری و انسان ، چیزی بر او مشکل ننماید. فریاد فریاد کنندگان ، او را آزرده نکند و اصرارِ اصرار کنندگان او را به ستوه نیاورد .نیکوکاران را نگاهدار و رستگاران را یار ، مومنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است ،هم او که در همه ی احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است.[11] او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می گویم در شادی ورنج و آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هایش ایمان داشته فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم وبه سوی هرآنچه مایه ی خوشنودی اوست ، می شتابم و به حکم و فرمان او تسلیم ،چرا که به فرمان بری او شایق واز کیفر او ترسانم زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از ستم اش ترسان نباشد (زیرا او را ستمی نیست).{ 2 }[12] و اکنون به بندگی خویش و پروردگاری او گواهی میدهم ، و وظیفه ی خود را در آنچه وحی شده انجام میدهم مباد از سوی او عذابی فرود آید که کسی را یارای دور ساختن آن از من نباشد هرچند توانش بسیار ، دوستی اش (0)
ماه قیام ،ماه حسین ، ماه انقلاب ماه خروج پیشرومومنان بود ماه شکست دشمن قرآن وفتح حق ماه ظهور عدل به اهل جهان بود مردی قیام کرده به صحرای کربلا کز خاندان خاتم پیغمبران بود مردی قیام کرده که باانقلاب خون بر هم زن رِِژیم ستم گستران بود مردی قیام کرده که تا روز رستحیز نام گرامیش همه جا جاودان بود فرزند با کفایت نستوه بوتراب کز خون او زمین بلا گلستان بود با خون نوشته است بتاریخ روزگار هرکس که بار ظلم کشد ناتوانبود بهر قیام نسل جوان برعلیه ظلم اول شهیدش اکبر زیبا جوان بود تکمیل تاشود سند سرخ انقلاب امضاءزخون اصغر شیرین زبان بود سیراب تا شوند همهتشنگان عدل در خون طپیده ساقی لب تشگان بود هفتاد وچند یاور وانصار ولشکرش هریکچو آیت است که در خون طپان بود عباس وعون وجعفروعبدالهش چوگل سیراب زاشک دمبدم باغبان بود قرآن ورق ورق پی تحکیم امر حق تا نهضت مقدس دین جاودان بود با این قیام کاخ ستم واژگون نمود تابر قرار مکتب خون جامگان بود بر انتقال خون شهیدان بی کفن گاه قیام (زین اب )قهرمان بود هر ارض(کربلایی) وهر یوم عاشری تا انقلاب مهدی صاحب زمان بودسرسلسله مردم آزاد حسین استنقل از شکوفه های غم (0)
آنکس که دراین ره سر وجان داد حسین استمردی که چوکوهی ببر تیشه ی بیداددامن بکمر برزد واستاد حسین استدرسی به بشر داد بدستور الهیدرسش عملی بود نه کتبی ،نه شفاهیآیین یزیدی که بری بود زانصافننمود بتهدید وبه تطمیع گواهیدر معرکه دشمن چوبه او خط امان دادرد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان دادننهاد بزنجیر ستم گردن تسلیمحنجر بدم خنجر بیداد گران دادمردانه دراین معرکه بنهاد قدم رابر ضدستمکار بر افراشت علم رابا نیروی یزدانی وبا دست خداییبشکست بهم قدرت ارکان ستم رااعلامیه از قتلگه کرب وبلا دادبا زینب وسجاد سوی شام فرستاداین جمله زخون بود در آن نشریه مسطورباید بشر از قید اسارت شود آزاداو کرد بنوع بشر این قاعده تعلیمکاندر ره آزادگی از جان نبود بیمدیگر نهراسد زستمکار ستمکشمظلوم بظالم نکند کرنش وتعظیمهر وحشی ناکس نزند کوس تمدنهر کافر ناحق نزند لاف تدیناشرار باحرار نگیرند سر راهناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عنشمشیر نباشد بکف زنگی بد مست خائن نشود عالی وعالی نشود پستباشد که ببالند وننازند ونتازنداز باب زر وسیم باشخاص تهیدستبرچیده شود قاعده ورسم توحشاز مسند حق دور شود قاضی حق کشازبین رود منکرومعروف بیاید جاهل رهد از جهل چو عالم بزید خوشمردم همه با کافر وظالم بستیزندپویند ره حق وزناحق بگریزندکوبند همی سنگ الم بر سر بدخواهبر فرق تبهکار همی خاک بریزنداین حکم صریح است وبدیه است ومحققچیره نشود حق کش وکشته نشود حقبیداد گری را اثری نیست بعالمزنده است حسین ابن علی آن حق مطلق (0)
ماه قیام ،ماه حسین ، ماه انقلابماه خروج پیشرومومنان بودماه شکست دشمن قرآن وفتح حقماه ظهور عدل به اهل جهان بودمردی قیام کرده به صحرای کربلاکز خاندان خاتم پیغمبران بودمردی قیام کرده که باانقلاب خونبر هم زن رِِژیم ستم گستران بودمردی قیام کرده که تا روز رستحیزنام گرامیش همه جا جاودان بودفرزند با کفایت نستوه بوترابکز خون او زمین بلا گلستان بودبا خون نوشته است بتاریخ روزگارهرکس که بار ظلم کشد ناتوانبودبهر قیام نسل جوان برعلیه ظلماول شهیدش اکبر زیبا جوان بودتکمیل تاشود سند سرخ انقلابامضاءزخون اصغر شیرین زبان بودسیراب تا شوند همهتشنگان عدلدر خون طپیده ساقی لب تشگان بودهفتاد وچند یاور وانصار ولشکرشهریکچو آیت است که در خون طپان بودعباس وعون وجعفروعبدالهش چوگلسیراب زاشک دمبدم باغبان بودقرآن ورق ورق پی تحکیم امر حقتا نهضت مقدس دین جاودان بودبا این قیام کاخ ستم واژگون نمودتابر قرار مکتب خون جامگان بودبر انتقال خون شهیدان بی کفنگاه قیام (زین اب )قهرمان بودهر ارض(کربلایی) وهر یوم عاشریتا انقلاب مهدی صاحب زمان بودسرسلسله مردم آزاد حسین استنقل از شکوفههای غم (0)
ماه قیام ،ماه حسین ، ماه انقلابماه خروج پیشرومومنان بودماه شکست دشمن قرآن وفتح حقماه ظهور عدل به اهل جهان بودمردی قیام کرده به صحرای کربلاکز خاندان خاتم پیغمبران بودمردی قیام کرده که باانقلاب خونبر هم زن رِِژیم ستم گستران بودمردی قیام کرده که تا روز رستحیزنام گرامیش همه جا جاودان بودفرزند با کفایت نستوه بوترابکز خون او زمین بلا گلستان بودبا خون نوشته است بتاریخ روزگارهرکس که بار ظلم کشد ناتوانبودبهر قیام نسل جوان برعلیه ظلماول شهیدش اکبر زیبا جوان بودتکمیل تاشود سند سرخ انقلابامضاءزخون اصغر شیرین زبان بودسیراب تا شوند همهتشنگان عدلدر خون طپیده ساقی لب تشگان بودهفتاد وچند یاور وانصار ولشکرشهریکچو آیت است که در خون طپان بودعباس وعون وجعفروعبدالهش چوگلسیراب زاشک دمبدم باغبان بودقرآن ورق ورق پی تحکیم امر حقتا نهضت مقدس دین جاودان بودبا این قیام کاخ ستم واژگون نمودتابر قرار مکتب خون جامگان بودبر انتقال خون شهیدان بی کفنگاه قیام (زین اب )قهرمان بودهر ارض(کربلایی) وهر یوم عاشریتا انقلاب مهدی صاحب زمان بودنقل از شکوفه های غم (0)
سرسلسله  ی مردم آزاد حسین استآنکس که دراین ره سر وجان داد حسین استمردی که چوکوهی ببر تیشه ی بیداددامن بکمر برزد واستاد حسین استدرسی به بشر داد بدستور الهیدرسش عملی بود نه کتبی ،نه شفاهیآیین یزیدی که بری بود زانصافننمود بتهدید وبه تطمیع گواهیدر معرکه دشمن چوبه او خط امان دادرد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان دادننهاد بزنجیر ستم گردن تسلیمحنجر بدم خنجر بیداد گران دادمردانه دراین معرکه بنهاد قدم رابر ضدستمکار بر افراشت علم رابا نیروی یزدانی وبا دست خداییبشکست بهم قدرت ارکان ستم رااعلامیه از قتلگه کرب وبلا دادبا زینب وسجاد سوی شام فرستاداین جمله زخون بود در آن نشریه مسطورباید بشر از قید اسارت شود آزاداو کرد بنوع بشر این قاعده تعلیمکاندر ره آزادگی از جان نبود بیمدیگر نهراسد زستمکار ستمکشمظلوم بظالم نکند کرنش وتعظیمهر وحشی ناکس نزند کوس تمدنهر کافر ناحق نزند لاف تدیناشرار باحرار نگیرند سر راهناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عنشمشیر نباشد بکف زنگی بد مست خائن نشود عالی وعالی نشود پست               باشد که ببالند وننازند ونتازنداز باب زر وسیم باشخاص تهیدستبرچیده شود قاعده ورسم توحشاز مسند حق دور شود قاضی حق کشازبین رود منکرومعروف بیاید                     جاهل رهد از جهل چو عالم بزید خوشمردم همه با کافر وظالم بستیزندپویند ره حق وزناحق بگریزندکوبند همی سنگ الم بر سر بدخواهبر فرق تبهکار همی خاک بریزنداین حکم صریح است وبدیه است ومحققچیره نشود حق کش وکشته نشود حقبیداد گری را اثری نیست بعالمزنده است حسین ابن علی آن حق مطلق (0)
سرسلسله مردم آزاده مردم آزاد حسین استآنکس که دراین ره سر وجان داد حسین استمردی که چوکوهی ببر تیشه ی بیداددامن بکمر برزد واستاد حسین استدرسی به بشر داد بدستور الهیدرسش عملی بود نه کتبی ،نه شفاهیآیین یزیدی که بری بود زانصافننمود بتهدید وبه تطمیع گواهیدر معرکه دشمن چوبه او خط امان دادرد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان دادننهاد بزنجیر ستم گردن تسلیمحنجر بدم خنجر بیداد گران دادمردانه دراین معرکه بنهاد قدم رابر ضدستمکار بر افراشت علم رابا نیروی یزدانی وبا دست خداییبشکست بهم قدرت ارکان ستم رااعلامیه از قتلگه کرب وبلا دادبا زینب وسجاد سوی شام فرستاداین جمله زخون بود در آن نشریه مسطورباید بشر از قید اسارت شود آزاداو کرد بنوع بشر این قاعده تعلیمکاندر ره آزادگی از جان نبود بیمدیگر نهراسد زستمکار ستمکشمظلوم بظالم نکند کرنش وتعظیمهر وحشی ناکس نزند کوس تمدنهر کافر ناحق نزند لاف تدیناشرار باحرار نگیرند سر راهناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عنشمشیر نباشد بکف زنگی بد مست خائن نشود عالی وعالی نشود پست               باشد که ببالند وننازند ونتازنداز باب زر وسیم باشخاص تهیدستبرچیده شود قاعده ورسم توحشاز مسند حق دور شود قاضی حق کشازبین رود منکرومعروف بیاید                     جاهل رهد از جهل چو عالم بزید خوشمردم همه با کافر وظالم بستیزندپویند ره حق وزناحق بگریزندکوبند همی سنگ الم بر سر بدخواهبر فرق تبهکار همی خاک بریزنداین حکم صریح است وبدیه است ومحققچیره نشود حق کش وکشته نشود حقبیداد گری را اثری نیست بعالمزنده است حسین ابن علی آن حق مطلق (0)
مادران بیرجندی ویا کسانی که می خواهند کودک گریه نکند وزودتر بخواب رودویا زودتر از گریه کردن دست بر داردوآرام شود ، قسمتی از لالایی های ذیل در حدی که حفظ دارند در گوش کودک یا نوزاد می خوانند ویا کودک را بغل می گیرند و در خالی که به دوروبرشان می چرخند وراه می روند لالایی می خوانند تا کودک آرامشود ویا بخواخوش فرو رودوحلاصل ومجموعه لالایی هایی که از مادران ویا دختران وزنان فامیل کودک وحتی عمع کودک یاخالهکودک شنیده شده ودیده شدهوجمع اوری گردیده درذیل تقدیم می گردد:لاللالاگل زیره توره (را) خواب خوش گیره بابات رفته زنی گیره نه نت از غصه می میره زن بابات سیاه باشه گلوبندش طلا باشه کنیز صد تو من گیره کنیزی که سیاه باشه لالالالا گل خشخاش بابا رفته خدا همراش الهی زود برگرده گلوبند طلاگیره لاللالاگل زیره توره خواب نمی گیره لالا لالا گل گندم برات گهواره می بندم اگر امر خدا باشه که گهواره ت طلا باشه لالالالا گل زیره چره (چرا ) خوابت نمی گیره لالالالا گل زردی چقدر مادر تو پردردی ! لالاللالا به مشهد شی ( بروی =بشوید) یپای تخت حضرت شی اگر حضرت توره خواه (خواهد) تو جاروکش حضرت شی(شوی) لالالالا گل زیره توره خواب خوشی گیره لالا لالا یی گلم رفته به ملایی گلم رفته که ملا شه( مکتب داربشود) دل مادرتسلی شه لاللالالا گل زیره چره خوابت نمیگیره لالا لالای لایی چغوک بچه ی صحرایی لالالا لا کلونک شی ازاو کوچه روانک شی تو قرآن در بغل گیری توهم ملای مکتب شی لاللالالاگل زیره .....لالالالا به کاهی شی بپای قبر بی بی شی اگر بی بی (بی بی زینب خاتون خواهرامام رضا) توره خواهه تو جارو کش بی بی شی لالالالالا گل زیره چره خوابت نمی گیره بخواب ای گل بخواب ای گل ! بخواب ای خرمن سنبل بخواب ای گل که خو (خواب)داری تو مبل شیر گو (گاو) داری لالاللالا گل زیره توره خواب خوش گیره لالالالا عسل باشی دلم خواهه پسر باشی به هر منزل که بنشینی تو جادار پدر باشی لالالالا گل زیره .......لاللالالا گلم باشی تسلای دلم باشی بخوابی از سرم وا شی لالالالا گل زیرا توره خواب خوشی گیرهلالالالا به گل مونی (مانی) به آب زیر پل مانی سحرگاهان که بر خیزی به خرمن های گل مونی (شبیه هستی )لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره لالالالا ی لالایی برو لولوی صحرایی برو لولو برو گم شو تو از طفلم چه می خواهی ؟ لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره..لالالالا گل نعناع بابات رفته شدم تنها لالالالا گل عناب شدم از گریه هات بی تاب لالالالا گل یاسم نگین سبز الماسم لالالالا گل پسته شدم از دست تو خسته لالالالا گل پنبه به قربون سرت عمه لالالالا بیا دایه بخر مخمل کنم سایه لالالالا گل زیره..... لالالالا حبیب الله از این کوچه مرو بالا که دشمن های بد داری سرت را می برند ازراه لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره گلم درخواب گلم بیدار گلم هرگز نشه بیمار اگر خواهه شوه بیمار خداوندا نگاهش دار لالالالا گلزیره.....لالالالای عنبر گوش مو ره بازار ببر بفروش به یک من نان و ده سیر گوشت بیا بنشین بخور خاموش لالالالا گل زیره چره خوابت نمی گیره لالالالا گل فندق بابات رفته سر صندق(صندوق) بیاره یک من فندق لالالالا گل زیره ......لالالالا گل گرجه(گورجه فرنگی) سه تا کفتر به یک بر جه یکی سوخته یکی پخته یکی ذکر خدا گفته لالالالا گل آلو نهال سیب وزردالو نهال سیب ر او (اب) برده دل بچه ر (را) خو(خواب ) بردهلالالالا گلزیره توره خواب خوش گیره لالالالا گل سوسن سرت بردار لبت بوسم لبت بوسم که بو داره که با گل گفتگو داره لالالالا گل پونه گدا اومد در خونه (خانه ) یه نون دادم بدش اومه(آمد ) دو نون دادم خوشش اومه لالالالا گل زیره توره خواب خوش گیره (0)
دخت نبي اكرم (ص) البشارت كه عيان مهر فروزان آمد ظاهر از پرده ي عصمت رخ جانان آمد سر زد ازبرج نبوت مه رخشنده ي دين روشن از نور رخش عالم امكان آمد دختر ختم رسل هادي كل ،شاه سبل از پسرده عيان چون مه كنعان آمد دسته دسته ملك از عالم بالا بزمين بهر ديدار رخش خرم وخندان آمد عزت وفضل وشرافت بنگر زامر خدا سوي زهرا زجنان حوري وغلمان آمد ساره وآسيه ومريم وكلثوم زبهشت از پي خدمت آن زهره ي تابان آمد آنچنان نور رخ دخت نبي جلوه نمود كه قصور همه ي مكه نمايان آمد نه همين مكه منور شده از طلعت او زسما ـابسمك يكسره رخشان آمد شده از مكه همان نور نمايان كه بطور سالهادر طلبش موسي عمران آمد بهر اين نور كه در صلب خليل الله بود نارنمرود به يك لحظه گلستان آمد گر نبردي بزبان نوح نبي نامش را كي نجات از يم وگرداب وزطوفان آمد يوسف مصر گراين نام نخواندي بزبان كينجاتش زچه وگوشه ي زندان آمد چون نيايد زازل تابه ابد همتايش همسرش شير خدا حامي قر آن امد زين دودرياي فضيلت كه بهم شد واصل خارخ از ايندو نكو لولوء و مرجان آمد نه همين ام ابيها نبي اش خوانده زحق ام فضل ،ام كتاب ، ام امامان آمد شب مولود مهين دخت نبي فاطمه شد عرش پرنور شد وفرش چراغان آمد تاكه تبريگ بگويد بجهان شيعه {كربلايي} زسوي نوحه سرايان آمد اثر طبع شاد روان نادعلي كربلايي (0)
بشارت شيعيان !شد ماه شعبان ماه پيغمبر فزون شد بر خلايق لطف وجود خالق اكبر زمين وآسمان وعرش اعظم نورباران شد زانوار رخ نور دو چشم ساقي كوثر عيان گرديد در يثرب جمال عالم آرايي كه جبرئيل امين شد خادمدر بار آن سرور زلطف قادر قدرت نما از گلبن عفت دوگل گرديده ظاهر ازبراي حيدر صفدر يكي در سوم شعبان ، يكي در چارم شعبان يكي چون شمس رخشان ويكي همچون مه انور يكي فرمانده ي عالم ،وصي احمد خاتم يكي يار ومعين وغم خور سلطان بحر وبر يكي از فاطمه ام الائمه ، دختر طاها يكي از حضرت ام البنين همچون دروگوهر يكي نامش حسين ابن علي فرمانرواي دين يكي باب الحوائج ، حضرت عباس نام آور يكي را بوسه زد ختم رسولان بر لب و دندان يكي رامرتضي دست رسايش بادو چشم تر براي ياري درماندگان بحرطوفان زا بسوي ساحل عزت ، يكي كشتي ، يكي لنگر دو صدر الدين، دو بدر الدين ، دو ياروياور قر آن يكي وارث بشهرعلم وآن يك پشتيبان در دو رخ زيبا ، دو قد طوبا ، قدم بنهاد در عالم يكي فرمانده ي اعظم ،يكي سردار وسرلشكر دو جانباز وبرادر ، اين وزير وآن دگر سلطان عيان گرديدبرياري حق ازدو نكو مادر دو روشنگر ، دو عالي فر ، كه بر آنهاخدا بخشد هزاران {كربلايي}را زرحمت در صف محشر اثر طبع نادعلي كربلايي (0)
در روستای کوچ نهارجان بیرجندوبسیاری ازروستاهای دیگراین شهرستان رسمی زیبا به نام شوخوانی(شب خوانی)که درواقع یک نوع مناجات باخدابوده است.مرسوم بوده وهنوزهم اجرا میشودوبه شرح ذیل است که برای مخاطبان وکاربران جهان بیان میگرددویکی از رسوم زیبای ماه رمضان است.هنگام سحرکه می شوداز قدیم مردم ده باصدای خروس خانه بیدارمیشده اند وچون پاس دوم را خروس می خوانده است می فهمیده اند که حالاوقت سحر خوانی یا شوخوانی یا همان مناجات سحرماه رمضان است وناگفته نماندکه علاوه بر صدای خروس ازروی مکان ستاره های آسمان مثلا دب اکبرکه به هفت دختران هم معروف است ویاا زروی جایگاه سه استارکه همان سه ستاره روشن درآسمان است پی به وقت سحر می برده اند و یا ازروی مکان ستاره ی دیگری که به ستاره سحری در نزد مردم روستامعروف است پی می برده اند که حالا وقت اذان صبح است زیرا تاحدود 50سال پیش اصلا ساعتی در روستا وجود نداشته که باساعت بیدارشوند وبه وقت سحر یا اذان صبح پی ببرند.خلاصه چون با صدای خروس بیدارمی شده اند ویا با دیدن ستاره به وقت سحرپی میبرده اند سه یاچهارنفرکه ازآواز وصدای خوبی هم بر خورداربوده اندبه پشت بام خانه ها می رفته اند ویک نفرهم که همسایه ی مسجد بوده است بربالای بام مسجدمی رفته است وهر کدام از این شوخوانان یا شب خوانان تعدادی از اشعاری راکه ذیلا درج میگردد می خوانده اند وبه عبارتی باخدا مناجات می کرده اندتاباشنیدن صدای مناجات یاهمان شوخوانی یاشب خوانی مردم روستا بیدارشوند وسحری بخورندوآماده برای نماز صبح وگرفتن روزه بشوندواما اشعاری که می خوانده اند به ترتیب ذیل شروع میشده است که در چندقسمت به سمع ونظر خوانندگان می رسد: ابتدا می کنم زبسم الله بعد از آن لا اله الا الله ازمحمد مدد همی طلبم کرمی از علی ولی الله یاالله(کلمه یا الله بعد ازهردوبیت وبه عبارت بهتربعد از هر رباعی تکرارمیشده است) 2 (0)
فیدها
روزنامه الف
leader.ir
ولادت حضرت زینب(س)
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 715668
تعداد نوشته ها : 130
تعداد نظرات : 40
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جستجوگر گوگل

دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ

Digital Clock - Status Bar

مرجع وبلاگ نویسان جوان

دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ

Digital Clock - Status Bar

مرجع وبلاگ نویسان جوان

http://www.aviny.com/----

منبع کدهای زیباسازی

Rss
طراح قالب
GraphistThem274
آرزوي ديدن كرببلادارم بدل شوق ديدار حسين سر جدا دارم بدل دردلم باشد شب وروز آرزوي كربلا مرغ دل پر مي زند هردم بسوي كربلا اين دل غمديده اندر جستجوي كربلا من هواي خاك پاك كربلا دارم بدل اي بشير اكنون ببر من را بسوي شاه دين زندگيم بستگي دارد ببوي شاه دين تاببوسم مرقد پاك نكوي شاه دين شوق ديدار عزيز مصطفي دارم بدل ص -101 -گلزار حسيني -انتشارات قاشمي -مشهد مقدس ------------ -------اربعين---برسر تربت حسين زينب مضطرآمده -------- بر سر تربت حسين زينب مضطر آمده همره كودكان شه دختر حيدرآمده دختر فاطمه رسد از سفر بلاي شام تاكه مگر بيان كند محنت و ماجراي شام در دل او چوني بود ناله اي ازنواي شام باز بدشت كربلا زينب مضطر آمده بر سر قبر شاه دين زينب مضطر ايستاد ناله كشيد ازجگر ، آه كشيد از نهاد گفت كه اي حسين من ، واي ززاده ي زياد عمر من از جفاي او جان اخا ! سر آمده خيز كه در مزار تو غمزده زينب آمده روز به پيش ديده اش تيره تر از شب آمده جان عزيز خواهرت بهر تو بر لب آمده از سفر جفاي شام سوي تو خواهر آمده زينب ، اي عزيز من از غم تو كباب شد خانه ي صبر خواهرت از غم تو خراب شد قلب من از فراق تو جان برادر آب شد روح من از فراق توبرون زپيكرآمده بازويم اي عزيز حق زكعب ني سياه شد بچرخ چهارمين مرا فغان وشور وآه شد سكينه ي تو دربدر زظلم اين سپاه شد كنار قبرت اين زمان بديده ي تر آمده سر تو پيش چشم بروي نيزه ي سنان تن توپايمال شد زسم اسب كوفيان بريده دست اطهرت زراه كينه ساربان شنيده ام بديدنت حميده مادر آمده بگريه از غمت اخا زمين وآسمان شده بناله از براي تو رسول انس وجان شده كبود تا لب حسين زچوب خيزران شده بلرزه بهر تو ببين كه عرش اكبر آمده رقيه را عزيز من به شام غم گذاشتم بجان اطهرت قسم كه چاره اي نداشتم بروي قبر كوچكش بدست خود نگاشتم زتازيانه عمراو دراين جهان سر آمده ميرسد از سفر كنون عابد داغدار تو سكينه ي عزيز تو رسيده در كنارتو رضايي روزوشب شده زغصه اشكبارتو گداي درگه تواي سبط پيمبر آمده برسر تربت حسين زينب مضطر آمده همره كودكان شه دختر حيدر آمده- -------اثر طبع رضايي -به نقل ازگلزار حسيني -صص 99-100-انتشارات قاسمي-مشهد مقدس

آرزوي ديدن كرببلادارم بدل           شوق ديدار حسين سر جدا دارم بدل

دردلم باشد شب وروز آرزوي كربلا      مرغ دل پر مي زند هردم بسوي كربلا

اين دل غمديده اندر جستجوي كربلا         من هواي خاك پاك كربلا دارم بدل

اي بشير اكنون ببر من را بسوي شاه دين    زندگيم بستگي دارد ببوي شاه دين

تاببوسم مرقد پاك نكوي شاه دين          شوق ديدار عزيز مصطفي دارم بدل

ص -101 -گلزار حسيني -انتشارات قاشمي -مشهد مقدس    ------------

-------اربعين---برسر تربت حسين زينب مضطرآمده --------

بر سر تربت حسين زينب مضطر آمده          همره كودكان شه دختر حيدرآمده

دختر فاطمه رسد از سفر بلاي شام             تاكه مگر بيان كند محنت و ماجراي شام

در دل او چوني بود ناله اي ازنواي شام         باز بدشت كربلا زينب مضطر آمده

بر سر قبر شاه دين زينب مضطر ايستاد        ناله كشيد ازجگر ، آه كشيد از نهاد

گفت كه اي حسين من ، واي ززاده ي زياد       عمر من از جفاي او جان اخا ! سر آمده

خيز كه در مزار تو غمزده زينب آمده          روز به پيش ديده اش تيره تر از شب آمده

جان عزيز خواهرت بهر تو بر لب آمده         از سفر جفاي شام سوي تو خواهر آمده

زينب ، اي عزيز من از غم تو كباب شد         خانه ي صبر خواهرت از غم تو خراب شد

قلب من از فراق تو جان برادر آب شد          روح من از فراق توبرون زپيكرآمده

بازويم اي عزيز حق زكعب ني سياه شد       بچرخ چهارمين مرا فغان وشور وآه شد

سكينه ي تو دربدر زظلم اين سپاه شد         كنار قبرت اين زمان بديده ي تر آمده

سر تو پيش چشم بروي نيزه ي سنان         تن توپايمال شد زسم اسب كوفيان

بريده دست اطهرت زراه كينه ساربان         شنيده ام بديدنت حميده مادر آمده

بگريه از غمت اخا زمين وآسمان شده          بناله از براي تو رسول انس وجان شده

كبود تا لب حسين زچوب خيزران شده          بلرزه بهر تو ببين كه عرش اكبر آمده

رقيه را عزيز من به شام غم گذاشتم            بجان اطهرت قسم كه چاره اي نداشتم

بروي قبر كوچكش بدست خود نگاشتم         زتازيانه عمراو دراين جهان سر آمده

ميرسد از سفر كنون عابد داغدار تو           سكينه ي عزيز تو رسيده در كنارتو

رضايي روزوشب شده زغصه اشكبارتو       گداي درگه تواي سبط پيمبر آمده

برسر تربت حسين زينب مضطر آمده          همره كودكان شه دختر حيدر آمده-

-------اثر طبع رضايي -به نقل ازگلزار حسيني -صص 99-100-انتشارات قاسمي-مشهد مقدس

مژده زميلاد عزيز بتول حجت حق باقر علم رسول مژده زميلاد شهنشاه دين سبط نبي باقر علم يقين

 

شبل علي نوثمر عابدين مفخر آباء وهمه طيبين در ثمين دوحه ي وحدت اصول حجت حق باقر علم رسول

مژده كه ماه رجب ذوالعطاء گشته دومه ظاهرش از يك لقا يك زهلال رخ ماه سماء يك زجمال مه برج هدي

 

بيت علي ابن حسين رانگر فاطمه ي  بنت حسن راپسر چون مه تابنده نموده نزول حجت حق باقر علم رسول

مژده كه درياي علوم آمده واقف اسرار نجوم آمده روشني دهر ظلوم آمده مظهر تقوا وقيوم آمده            آمده آن جامع فقه وآصول حجت حق باقر علم رسول

ص 99-جلد اول ديوان آذر خراساني-چاپ چهارم -افست اسلاميه -1388 شمسي

چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي چراازدوري رويت مرا خونين جگر كردي رقيه دخت شاه دين شبي در شام غم افزا زهجر باب خود گشتي بسي درشيون وغو غا سرشك ازديدگان جاري همي ناليد ومي گفتا كه اي بابا ي مظلومم بكوي كه گذر كردي -------چرا از محفل ما اي پدرعزم سفر كردي --------------------- يتيمم در بدرگشتم همي نالم زهجرانت بيا بابا دم ديگر مرابنشان بدامانت كجا رفتي تواي باباسر وجانم بقربانت زما افسردگان بابا چرا قطع نظر كردي -----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي ------------------ غريب وبي معينم من ندارم يار وغمخواري نباشد از براي من دگريار وپرستاري بنالم درفراق تو كنم از ديده خون جاري زهجر روي خود بابا مرا نيلي ببر كردي ----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي--------------- نباشد طاقتم ديگر بگريم از براي تو كنم خاك سيه بر سر پدر جان در عزاي تو كجايي اي پدر تا آنكه چينم من بلاي تو نمي دانم سفر اندر كدامين بوم بر كردي -----------چرا از محفل مااي پدر عزم سفر كردي -------------- زضرب سيلي اعدا رخم نيلي شده بابا شكيبايي نمي باشد توانم رفته از اعضا زدل اين عقده ام بابا زوصل روي خود بگشا زفقدانت مرا افسرده وخونين جگر كردي ----------چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر كردي ------------- دراين ماتم سرا (ساعي) توبا خيل عزاداران نوا كن بهر آن طفل فكار شاه مظلومان بيابي باعزاداران جزا ازايزد منان زنظم جانگدازخود جهان را نوحه گر كردي -----چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر كردي------- به نقل از معراج عاشورا -اثر طبع حسينعلي خوانساري -صص 149-150-كتابفروشي اشرفي خوانسار------------------------------------------

موكب غم زره شام بلا مي آيد كاروان پسر شير خدا مي آيد اي صبا گوي به زهرا بنگر زينب را به سر قبر تو با خوف ورجا مي آيد پسر جعفر طيار برو استقبال زاين سفرآن قمر برج حيامي آيد كس نپرسيد كه اين قافله ، اي ام بنين بي علمدار وسپهدار چرا مي آيد پيشواز آي رسول مدني زانكه كنون آل اطهارتو از شام بلا ميآيد بلبل قافله گرديد سكينه اكنون زغم گلبن زهرا به نوا مي آيد شو سيه پوش مدينه زغم شاه شهيد چونكه از كرببلا بانگ عزامي آيد تاشفا يابد ازآن محنت ورنج وغم خويش عابدين در حرم بدر دجا مي آيد خود سيه پوش چرا محمل اين قافله است مگر اين قافله از كرببلا مي آيد بشنو اين وقعه ي جانسوز ز (آهي ) وببين برسر عترت مظلوم چها مي آيد به نقل ازجلد دوم ديوان آهي -اثر طبع علي آهي -ص 186-187--انتشارات خزر -تهران

يکشنبه 25 10 1390 22

 بار الها در غريبي بيكس وبي ياورم          محرم رازم بود اين سينه ي پر آذرم

زهر مامون ستمگر رشته ي عمرم گسيخت   روز روشن تيره شد در پيش چشمان ترم

زندگي جز رنج ودرد وغم براي من نبود      مي روم از اين جهان اكنون به پيش مادرم

من شدم راحت زدست دشمن بيدادگر          واي بر حال دل اهل وعيال وخواهرم

آنچنان زهر جفا كرده براعضايم اثر           بسته راه ناله ي جانسوز رادر حنجرم

من پي ترويج قرآن آمدم دراين سفر          جان سپارم در ره دين همچو جد اطهرم

نور چشمانم تقي تعجيل كن بر ديدنم          اين دم آخر جمال دلربايت بنگرم

دوست دارم اين دم آخر ببينم روي تو          روي زانو لحظه اي گيريدراين غربت سرم

من غريبانه سپارم جان ولي دروقت مرگ       ياد دشت كربلاوزاده ي پيغمبرم

هر زمان خواهم بنوشم  آب سرد خوشگوار      از حسين وكودكان تشنه لب ياد آورم

چون ببينم روي فرزندعزيز بيكسم            يادعاشورا وجسم غرقه خون اكبرم

گفت با آن لشكر خونخوار سبط مصطفي      از عطش جان مي دهد بر روي دستم اصغرم

(كربلايي) مرگ باعزت به از ذلت بود       اين بود درسي براي آنكه دارد باورم

----به نقل ازشكوفه هاي غم -جلد اول -صص316-317-ا-نادعلي كربلايي -انتشارات خزر-تهران---زهر سوزان -حضرت امام رضا  ----------

از شرارزهر سوزان يا علي موسي الرضا       كشته گشتي در خراسان يا علي موسي الرضا

بر حريمت امر گريه داده اي اي شاه دين        جملگي بودند گريان يا علي موسي الرضا

كرد تبعيدت چو مامون ستمكار لعين            خون دل خوردي به دوران يا علي موسي الرضا

از نماز فطر مامون منع كردي چون ترا        شد دلت زآن غصه نالان يا علي موسي الرضا

در غريبي مانده اي بي يار اي سلطان دين      زاين جفا هستم در افغان يا علي موسي الرضا

ريخت مامون زهر قتاله به كام اقدست         گشته اي زآن زهر بي جان يا علي موسي الرضا

چون گزيده مار در حجره بپيچيدي بخويش      هر زمان نالان وگريان يا علي موسي الرضا

از مدينه خودتقي آمد چواندر شهر طوس      در برت آن نورتابان يا علي موسي الرضا

سر نهادي برسر زانوي فرزندت جواد         ازشرارزهر سوزان يا علي موسي الرضا

گاه جان دادن سرت بودي به دامان پسر        اي خديو ملك ايمان يا علي موسي الرضا

ليك معصومه نبودي خواهرت ، كاندرغمت     او كند گيسو پريشان يا علي موسي الرضا

همچنان(آهي) بگو در روز وشب با خون دل    اي پناه بيپناهان يا علي موسي الرضا

--نقل از: ديوان آهي -جلد دوم-ص 210-211 -علي آهي -انتشارات خزر -تهران ---

رزوي ديدن كرببلادارم بدل شوق ديدار حسين سر جدا دارم بدل دردلم باشد شب وروز آرزوي كربلا مرغ دل پر مي زند هردم بسوي كربلا اين دل غمديده اندر جستجوي كربلا من هواي خاك پاك كربلا دارم بدل اي بشير اكنون ببر من را بسوي شاه دين زندگيم بستگي دارد ببوي شاه دين تاببوسم مرقد پاك نكوي شاه دين شوق ديدار عزيز مصطفي دارم بدل ص -101 -گلزار حسيني -انتشارات قاشمي -مشهد مقدس ------------ -------اربعين---برسر تربت حسين زينب مضطرآمده -------- بر سر تربت حسين زينب مضطر آمده همره كودكان شه دختر حيدرآمده دختر فاطمه رسد از سفر بلاي شام تاكه مگر بيان كند محنت و ماجراي شام در دل او چوني بود ناله اي ازنواي شام باز بدشت كربلا زينب مضطر آمده بر سر قبر شاه دين زينب مضطر ايستاد ناله كشيد ازجگر ، آه كشيد از نهاد گفت كه اي حسين من ، واي ززاده ي زياد عمر من از جفاي او جان اخا ! سر آمده خيز كه در مزار تو غمزده زينب آمده روز به پيش ديده اش تيره تر از شب آمده جان عزيز خواهرت بهر تو بر لب آمده از سفر جفاي شام سوي تو خواهر آمده زينب ، اي عزيز من از غم تو كباب شد خانه ي صبر خواهرت از غم تو خراب شد قلب من از فراق تو جان برادر آب شد روح من از فراق توبرون زپيكرآمده بازويم اي عزيز حق زكعب ني سياه شد بچرخ چهارمين مرا فغان وشور وآه شد سكينه ي تو دربدر زظلم اين سپاه شد كنار قبرت اين زمان بديده ي تر آمده سر تو پيش چشم بروي نيزه ي سنان تن توپايمال شد زسم اسب كوفيان بريده دست اطهرت زراه كينه ساربان شنيده ام بديدنت حميده مادر آمده بگريه از غمت اخا زمين وآسمان شده بناله از براي تو رسول انس وجان شده كبود تا لب حسين زچوب خيزران شده بلرزه بهر تو ببين كه عرش اكبر آمده رقيه را عزيز من به شام غم گذاشتم بجان اطهرت قسم كه چاره اي نداشتم بروي قبر كوچكش بدست خود نگاشتم زتازيانه عمراو دراين جهان سر آمده ميرسد از سفر كنون عابد داغدار تو سكينه ي عزيز تو رسيده در كنارتو رضايي روزوشب شده زغصه اشكبارتو گداي درگه تواي سبط پيمبر آمده برسر تربت حسين زينب مضطر آمده همره كودكان شه دختر حيدر آمده- -------اثر طبع رضايي -به نقل ازگلزار حسيني -صص 99-100-انتشارات قاسمي-مشهد مقدس

در عزاي شه دين كرببلامي لرزد              نه همين كرببلا ، ارض سمامي لرزد

گوئيا ناله ي زهرا رسد از دور بگوش            كين چنين دست وتن شمر دغا مي لرزد

خبر مرگ حسين آمده بر سوي حرم               زين خبر قلب عزيزان خدا مي لرزد

ذوالجناح شه دين غرقه بخون ، شيهه زنان          بس كه خورده به تنش تير جفا مي لرزد

اسب بي صاحب شه چون به در خيمه رسيد         سر وپا ، دخترشاه شهدا مي لرزد

سر نوراني شه را چو سر نيزه بديد               زينب غمزده با شور ونوا مي لرزد

ظالمي سنگ به پيشاني آن سرور زد            كه از آن واقعه  قلب اسرا مي لرزد

(محسن كرببلايي) زغم شاه شهيد              دلش از واقعه ي كرببلا مي لرزد *

*-به نقل از ارمغان كربلا -ص 217 -اثرطبع نادعلي كربلايي -موسسه مطبوعاتي خزر-تهران

--------شمس كربلا -------------

شمس اقليم امامت برزمين افتاده است          خاتم پيغمبران  را خوش نگين افتاده است

نور چشم فاطمه، نوباوه ي خيرالبشر           از جفاي مشركين از صدر زين افاده است

چشم هفتادودو ملت بر دووهفتاد اوست          مات چشم عالمي براين زمين افتاده است

داد در راه خدا شش ماهه سربازي حسين        در شهادت قرعه بر آن نازنين افتاده است

در كنار علقمه ، ماه بني هاشم فتاد             لرزه ازاين وقعه بر اركان دين افتاده است

در ميان خاك وخون شد جسم اكبر غرقه ور     تاج فرق نوجوانان اين چنين افتاده است

گفت :زينب قافله سالار ما يك دم ببين          آتش اندر خيمه گاه عابدين افتاده است

كودكان پروانه وش برگرد شمع زينبند          ليك زير خار طفلي مه جبين افتاده است

اي صبا برگو بزينب كودك ديگركجاست       مي نداند در كجا آن بي قرين افتاده است

سوي قربانگاه گريانرفت ، گفتا : اي خدا       يادگار مادرم بين بي معين افتاده است

گفت اي سالار من !زينب بود در جستجو       در كجا آن طفل گم گشته ، غمين  افتاده است

ناگهان ديدي بروي سينه ي شاه شهيد         كودكي بي جان به احوالحزين افتاده است

(آهي) آن كودك بروي سينه ي شه جان سپرد   از غمش زينب بخاك اندوهگين افتاده است*

*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران    -----------

-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

پنج شنبه 1/10/1390 - 23:35
اهل بيت
فلك داني چه خونها در دل اهل يقين كردي          زبيدادي كه كردي عالمي را دل غمين كردي

عزيزان خدا را در جهان بس رنجها دادي          بخاصان خدا بس جورها كزراه كين كردي

فلك بگذشت از حد ظلمهايي راكه در عالم         به چهارم اختردرج ولايت عابدين كردي

نبود بس وقعه ي جان سوز عاشورا براي او       كه ازهشام جور وكين به فخرالساجدين كردي

نبود بس آن غل وزنجير عاشوراكه ديگر بار       بگردن غل وزنجيرش زهشام لعين كردي

نبودبس غارت خرگاه شه در روزعاشورا       كه غارت خانه اش را از جفاي مشركين كردي

نبودبس ابتلاي راه شام وآه روز وشب         كه تا چهل سال كارش ناله وآه وانين كردي

روا كي بود بعد ازآن همه رنج الم ديدن         چنان ظلمي توازهشام بر آن شاه دين كردي

نموديش ز زهرزاده ي عبدالملك مسموم        نديده كس چنان ظلمي كه تو با آن حزين كردي

زظلم آل مروان شد يتيم وبي پدرباقر           نه تنها او قرين غم كه عالم را غمي ن كردي

زسوزماتم وداغ علي ابن الحسين سجاد (ع)   ملك رادر سما گريان ، غمين اهل زمين كردي

شب وروزازجفايت (آذر) نالان نوا دارد     هميگويد حججهارا چنان كردي چنين كردي *

*-ديوان آذر خراساني -جلد دوم -ص 85 -چاپ سوم -1348 شمسي -مشهد .انتشارات طوس

چهارشنبه 30/9/1390 - 1:8
شعر و قطعات ادبي

اي هلال من و، اي ماه فروزان هدا             دوش مهمان شده اي جان برادر بكجا؟

بروي خاك تنور اي سر خونين زچه رو             جاي داده است تورا خولي ملعون دغا

شده خاكستري اين  روي نكوي تو ، حسين !        بجراحات سرت بوده مگر خاك ، دوا

 بروي نيزه ي دشمن سرپاك تو بود              اي هلالم كه چنين گشته اي انگشت نما

بين كه طفل تو نگيرد نظر از چهره ي تو          تاكه بر اوبنمايي تو نگاهي زوفا

گوتو بافاطمه اكنون سخني از ره مهر           ورنه جان مي سپرد ازغمت اين ماه لقا

غم دل با تو نگويم غمت افزون نكنم             من نگويم چه نمودند دراين راه بما

جاي ما بود بزندان وتو بودي به تنور           عاقبت دست ستم ما وترا كرد جدا

پاي تخت پدرم بود دراين شهر و نگر            زروي بام زنندي بسرم سنگ جفا

من دراين شهربدم راهبر خيل زنان                      اينك ازطعنه ي آنان نبود تاب مرا

من كه درهر غم توبوده ام از مهر شريك        باچه رويي نگرم غرقه بخون موي ترا

اينك از چوبه ي محمل شكنم من سر خويش    تازخون گيردي اين گيسوي من رنگ حنا

(آهي)اين وقعه ي جانسوز بسوزد دل دهر       كه جهان سوزبود قصه ي حال اسرا *

*-ص175 ديوان آهي -جلددوم -سراينده علي آهي-انتشارات خزر -تهران

دوشنبه 28/9/1390 - 1:18
اهل بيت

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

پنج شنبه 24/9/1390 - 16:7
شعر و قطعات ادبي

اي دل ازحال دل سيد سجاد بپرس           از جفاي ره شام وغم بيداد بپرس

من  نگويم كه چه كرده است يزيد بيدين       خودز بيمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس

بروي ناقه ي عريان چه نمودند بشه        از جراحات تن سرور زهاد بپرس

غل وزنجير چه با گردن بيمار نمود       برو از سلسله ي گردن سجاد بپرس

سرنگون كاخ ستم كرد شه از خطبه ي خويش   شرح آن خطبه تواززينت عباد بپرس

خطبه ي مسجد جامع چه اثر كرد بگو       اثرش را برو از مردم آزاد بپرس

داستان سفر شام بلا را ( آهي)از اسيران غم وعترت امجاد بپرس *

*-ص196-جلد دومديوان آهي -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران

 

پنج شنبه 24/9/1390 - 16:7
اهل بيت

خورشيد رفته است ولي ساحل افق            مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز

وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يك نبرد         تابيده روي آينه ي آسمان هنوز

گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم             پايان گرفته جنبش خونين كار زار

آنجا كه برق نيزه وفرياد حمله بود               پيچيده بانكگ شيهه ي اسبان بي سوار

پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وكنار            غلطيده روي بستر خون پيكري شهيد

خاموش مانده صحنه وگويي زكشتگان           خيزد هنوز نغمه ي پيروزي واميد

اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار           امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم

اينك دوسوي صحنه ، دو هنگامه ديدنيست        يكسولهيب آتش ويكسو غريو بزم

اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است           امروز بوده شاهد رزم دلاوران

اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت         اين دشت ديده است يكي رزم بي امان

اين دشت ديده است كه مردان راه حق             چون كوه دربرابر دشمن ستاده اند

اين دشت ديده است كه پروردگان دين             جانبرسر شرافت ومردي نهاده اند

اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور             بگذشته اند از سر وسامان زندگي

بگذشته اند از سروسامان كه بگسلند             از پاي خلق رشته ي زنجير بندگي

امروز زير شعلهي خورشيد نيمروز             بر پاشده است رايت بشكوه انقلاب

باليده است قامت آزادگي وعشق                تابرفراز معبد زرين آفتاب

ازپرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز                 خورشيدها دميده به هنگام كار زار

بانگ حماسه هاي دليران راه خق                رفته ست تاكرانه ي آفاق روزگار

خورشيد رفته است وبپايان رسيده رزم             اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام

وين صحنه ي شگفت بگوش جهانيان              تاروز رستخيز صلا ميدهد ((قيام))

*-به نقل ازگلستان حسين -صص 130-131 -انتشارات آشنا - چاپخانه نسرين -رمضان 1389 هجري قمري-گرداورنده رضا رضا نور گيلاني رود سري  -سروده.م.آزرم     

دوشنبه 21/9/1390 - 22:49
اهل بيت

گفت : عباس نكونام علمدار منم             آنكه جان در ره دين مي كند ايثار منم

شمع دين زاده ي زهراست منم پروانه      گرد اين نقطه ي توحيد چو پر گار منم

شهر علم استپيمبر ، در آن شهر علي است       باب حاجات وامين شه ابرار منم

پدرم ساقي كوثر بود وحجت حق             ساقي تشنه لبان در صف پيكار منم

مصطفي گفت : حسين از من ومن از اويم     چون پيمبربود او حيدر كرار منم

بهر احقاق حق وكوري چشم دشمن           بر در آل علي ميثم تمار منم

تا رود پرچم سلطان شهيدان بفراز         آنكه جانباز تر است در ره اين كار منم

چون برم آب روان بهرعزيزان حسين             هدف تير بلا دربر كفار منم

دستم افتاده زتن در ره جانان اما               آبرو آنكه كند كسب در اين بار منم

همه جا لشكر اعداست پي قتل حسين          پيش مرگ پسر احمد مختار منم

از پي ياري قرآن بجهاد اكبر                 همه جا بهر حسين ياور وغمخوار منم

(كربلايي)چه غم از مشكل پيچيده خورد    باب حاجات همه مومن وديندار منم*

*-ص199 كتاب ارمغان كربلا اثرطبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران

 

دوشنبه 14/9/1390 - 15:21
اهل بيت

روز برديده ي  شه شد چون شب                  غرقه خون ديد دوطفل زينب

آن يكي خون زتنش بود روان                     آن يكي در شرف دادن جان

آن يكي گفت : حسين جان ! مردم                من بياري توجان بسپردم

آن يكي گفت : بيا غمخوارم                      روي زانوي تو جان بسپارم

آن يكي گفت: مرا بر ، به حرم               تا مگر مادر خود را نگرم 

شاه بر روي دو طفل خواهر             ريخت از ديده ي حسرت ، گوهر

برد طفلان بخون غلطان را                 تادهد هديه بدخت زهرا

همه زنها زحرم گريه كنان                 پيشواز آمده با آه وفغان

زينب از خيمه نيامد بيرون                تا نبيند تن طفلان در خون

گوئيا خواست در اين جا خواهر           ننگرد چشم برادر را تر

آه از داغ دل شاه شهيد                    كان همه ، داغ به يك ساعت ديد

(كربلايي)شده زاين سرخ گلان          وادي كرببلا گلباران *

*-صص 194-195 -ارمغان كربلا - سروده ناد علي كربلايي -مداح اهل بيت -انتشارات خزر -تهران     

يكشنبه 13/9/1390 - 16:34
اهل بيت

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم--- 

زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر

خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر  بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -

زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو   گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو

ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو   از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--

اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان  براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--

يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان  ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم

گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته  رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته

كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-

علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان  سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--

نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان  مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم

جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا   نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما

بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را  ازبرايت اينگونه گريانم  اي عليجانم اي عليجانم---

فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد

گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد  بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم

اي علي جانم اي علي جانم--

*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---  

شنبه 12/9/1390 - 16:51
شعر و قطعات ادبي

نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم               حامي دين حق ، علي اكبر منم

جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف              بياري قرآن ، فدا نمايم جان

هدف باب من ياري قرآن بود                  شرف وعزت دين مسلمان بود

زير بار ستم ، كي سزد تن دهم                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

حق شعارم بود تاآخرين قطره خون              زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون 

بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

اين حسين است كه كشتي نجات شماست          اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست

اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا                   از سر زين فكند پيكرشهزاده را

شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب          بياري قرآن ، فدا نمايم جان

شاه دين در كنارنعش آن نوجوان             بار الها، شده قامت سروش ، كمان

ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين        بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184

--------حضرت قاسم----------------------------------------

 چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان              غريب وبي معين در جنگ عدوان

بگفتااي عموجان ، اذن ميدان              بده تا در رهت سازم فدا جان

شه دين گفت زين اسرار بگذر             ندارد طاقت مرگ تو، مادر

بخيمه شد جوان با بي قراري               گرفتي دامن مادر بزاري

بگفتا مادرا، رحمي بحالم                 كه ميميرم من از اين غصه وغم

عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار            مر منع ام كند از جنگ كفار

چو نجمه ديد قاسم را پريشان              بدو گفتا بيا اي نور چشمان

وصيت نامه اي مانده زبابت               بيا از من بگير وكن قرائت

چو قاسم نامه را دانست عنوان              روان شد سوي شاه تشنه كامان

بگفتا اي عمو، جانم فدايت                 زبابم نامه آوردم برايت

شه دين خط ومهرمجتبي ديد              گرفت آن نامه را از مهر بوسيد

نوشته بود اي نور دوعينم                مگردان رو ، زياري حسينم

براي ياريش جان را فداكن               پيمبر را زكردارت ، رضا كن

گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش             زگريه گوئيا رفتند از هوش

دمادم بوسه ميزد برلبانش              نمودي اشك ، پاك از ديدگانش

چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان        چو قاسم كشته شد از جور عدوان

بناله گفت : مردم اي عموجان           تنم شد پايمال سم اسبان

عموگردير آيي ، دشمن من              جدا سازد سرم را ازتن من

بيا عمو كه جان بر لب رسيده           عدو جسم مرا در خون كشيده

بيا جاي پدر كن مهرباني               مرا آمدبپايان زندگاني

بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا

--------------عبدالله ابن حسن -----------------------

كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته    همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته

از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را      باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته 

قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش             جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته

يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين            درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته

تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري     دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته

خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم         قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته

قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را           چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته

كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان          كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته

جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين        باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته

ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما           اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته

آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين    كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*

*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193

كينه) -عليهم السلام

 اندوهگين افتاده است*

*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران    -----------

-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنت آن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

اربعين شاه دين -اشعار از واله (توسط محمد تقي زنگي (جوادي )-مداح -قم-گرداورنده محمدغلامي اربعين شه گلگون گفن است ملك وجن وبشر در محن است چونكه از شام بلا آل رسول كربلاآمده گريان وملول هر يكي امده با شور ونوا بسر تربت پاك شهدا زينب غمزده با شيون وشين يكسر آمد بسر كوي حسين بر سر قبر برادر چو رسيد از جگر ناله ي جانسوز كشيد گفت : اي خسرو صد پاره بدن شكوه دارم ببرت از دشمن بين كه آزرده وبا ناله وآه ميهمان بهر تو آمد اي شاه خيز واز ما بنما استقبال بين كه اطفال تو آمد به چه حال روي طفلان تو گشته نيلي چون عدو بر رخشان زد سيلي اي برادر زجفاي عدوان منزل ما شده اندر ويران من چه گويم كه چه آمد بسرم خون شد ازداغ رقيه جگرم چون كه خوابيده به ويرانه ي شام من ندارم زفراقش آرام داد جان طفل سه ساله ببرت تا نظر كرد حسين جان بسرت داغ او كرد مرا زار وغمين چون به غربت شده ويرانه نشين ديده بست از من وجمع اسرا كرده در گوشه ي ويران ماوا چون نياورده ام آن طفل صغير خجلم از تو ، سراغش تو مگير من و(واله ) زغمت ديده تريم بهر تو جان اخا نوحه گريم ---به نقل از صص 255-257 كتاب گلبانگ غم -گرداورنده : محمد غلامي -توسط محمد تقي زنگي(جوادي) -مداح .قم

سه شنبه 20 10 1390 23

در عزاي شه دين كرببلامي لرزد              نه همين كرببلا ، ارض سمامي لرزد

گوئيا ناله ي زهرا رسد از دور بگوش            كين چنين دست وتن شمر دغا مي لرزد

خبر مرگ حسين آمده بر سوي حرم               زين خبر قلب عزيزان خدا مي لرزد

ذوالجناح شه دين غرقه بخون ، شيهه زنان          بس كه خورده به تنش تير جفا مي لرزد

اسب بي صاحب شه چون به در خيمه رسيد         سر وپا ، دخترشاه شهدا مي لرزد

سر نوراني شه را چو سر نيزه بديد               زينب غمزده با شور ونوا مي لرزد

ظالمي سنگ به پيشاني آن سرور زد            كه از آن واقعه  قلب اسرا مي لرزد

(محسن كرببلايي) زغم شاه شهيد              دلش از واقعه ي كرببلا مي لرزد *

*-به نقل از ارمغان كربلا -ص 217 -اثرطبع نادعلي كربلايي -موسسه مطبوعاتي خزر-تهران

--------شمس كربلا -------------

شمس اقليم امامت برزمين افتاده است          خاتم پيغمبران  را خوش نگين افتاده است

نور چشم فاطمه، نوباوه ي خيرالبشر           از جفاي مشركين از صدر زين افاده است

چشم هفتادودو ملت بر دووهفتاد اوست          مات چشم عالمي براين زمين افتاده است

داد در راه خدا شش ماهه سربازي حسين        در شهادت قرعه بر آن نازنين افتاده است

در كنار علقمه ، ماه بني هاشم فتاد             لرزه ازاين وقعه بر اركان دين افتاده است

در ميان خاك وخون شد جسم اكبر غرقه ور     تاج فرق نوجوانان اين چنين افتاده است

گفت :زينب قافله سالار ما يك دم ببين          آتش اندر خيمه گاه عابدين افتاده است

كودكان پروانه وش برگرد شمع زينبند          ليك زير خار طفلي مه جبين افتاده است

اي صبا برگو بزينب كودك ديگركجاست       مي نداند در كجا آن بي قرين افتاده است

سوي قربانگاه گريانرفت ، گفتا : اي خدا       يادگار مادرم بين بي معين افتاده است

گفت اي سالار من !زينب بود در جستجو       در كجا آن طفل گم گشته ، غمين  افتاده است

ناگهان ديدي بروي سينه ي شاه شهيد         كودكي بي جان به احوالحزين افتاده است

(آهي) آن كودك بروي سينه ي شه جان سپرد   از غمش زينب بخاك اندوهگين افتاده است*

*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران    -----------

-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

پنج شنبه 1/10/1390 - 23:35
اهل بيت
فلك داني چه خونها در دل اهل يقين كردي          زبيدادي كه كردي عالمي را دل غمين كردي

عزيزان خدا را در جهان بس رنجها دادي          بخاصان خدا بس جورها كزراه كين كردي

فلك بگذشت از حد ظلمهايي راكه در عالم         به چهارم اختردرج ولايت عابدين كردي

نبود بس وقعه ي جان سوز عاشورا براي او       كه ازهشام جور وكين به فخرالساجدين كردي

نبود بس آن غل وزنجير عاشوراكه ديگر بار       بگردن غل وزنجيرش زهشام لعين كردي

نبودبس غارت خرگاه شه در روزعاشورا       كه غارت خانه اش را از جفاي مشركين كردي

نبودبس ابتلاي راه شام وآه روز وشب         كه تا چهل سال كارش ناله وآه وانين كردي

روا كي بود بعد ازآن همه رنج الم ديدن         چنان ظلمي توازهشام بر آن شاه دين كردي

نموديش ز زهرزاده ي عبدالملك مسموم        نديده كس چنان ظلمي كه تو با آن حزين كردي

زظلم آل مروان شد يتيم وبي پدرباقر           نه تنها او قرين غم كه عالم را غمي ن كردي

زسوزماتم وداغ علي ابن الحسين سجاد (ع)   ملك رادر سما گريان ، غمين اهل زمين كردي

شب وروزازجفايت (آذر) نالان نوا دارد     هميگويد حججهارا چنان كردي چنين كردي *

*-ديوان آذر خراساني -جلد دوم -ص 85 -چاپ سوم -1348 شمسي -مشهد .انتشارات طوس

چهارشنبه 30/9/1390 - 1:8
شعر و قطعات ادبي

اي هلال من و، اي ماه فروزان هدا             دوش مهمان شده اي جان برادر بكجا؟

بروي خاك تنور اي سر خونين زچه رو             جاي داده است تورا خولي ملعون دغا

شده خاكستري اين  روي نكوي تو ، حسين !        بجراحات سرت بوده مگر خاك ، دوا

 بروي نيزه ي دشمن سرپاك تو بود              اي هلالم كه چنين گشته اي انگشت نما

بين كه طفل تو نگيرد نظر از چهره ي تو          تاكه بر اوبنمايي تو نگاهي زوفا

گوتو بافاطمه اكنون سخني از ره مهر           ورنه جان مي سپرد ازغمت اين ماه لقا

غم دل با تو نگويم غمت افزون نكنم             من نگويم چه نمودند دراين راه بما

جاي ما بود بزندان وتو بودي به تنور           عاقبت دست ستم ما وترا كرد جدا

پاي تخت پدرم بود دراين شهر و نگر            زروي بام زنندي بسرم سنگ جفا

من دراين شهربدم راهبر خيل زنان                      اينك ازطعنه ي آنان نبود تاب مرا

من كه درهر غم توبوده ام از مهر شريك        باچه رويي نگرم غرقه بخون موي ترا

اينك از چوبه ي محمل شكنم من سر خويش    تازخون گيردي اين گيسوي من رنگ حنا

(آهي)اين وقعه ي جانسوز بسوزد دل دهر       كه جهان سوزبود قصه ي حال اسرا *

*-ص175 ديوان آهي -جلددوم -سراينده علي آهي-انتشارات خزر -تهران

دوشنبه 28/9/1390 - 1:18
اهل بيت

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

پنج شنبه 24/9/1390 - 16:7
شعر و قطعات ادبي

اي دل ازحال دل سيد سجاد بپرس           از جفاي ره شام وغم بيداد بپرس

من  نگويم كه چه كرده است يزيد بيدين       خودز بيمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس

بروي ناقه ي عريان چه نمودند بشه        از جراحات تن سرور زهاد بپرس

غل وزنجير چه با گردن بيمار نمود       برو از سلسله ي گردن سجاد بپرس

سرنگون كاخ ستم كرد شه از خطبه ي خويش   شرح آن خطبه تواززينت عباد بپرس

خطبه ي مسجد جامع چه اثر كرد بگو       اثرش را برو از مردم آزاد بپرس

داستان سفر شام بلا را ( آهي)از اسيران غم وعترت امجاد بپرس *

*-ص196-جلد دومديوان آهي -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران

 

پنج شنبه 24/9/1390 - 16:7
اهل بيت

خورشيد رفته است ولي ساحل افق            مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز

وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يك نبرد         تابيده روي آينه ي آسمان هنوز

گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم             پايان گرفته جنبش خونين كار زار

آنجا كه برق نيزه وفرياد حمله بود               پيچيده بانكگ شيهه ي اسبان بي سوار

پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وكنار            غلطيده روي بستر خون پيكري شهيد

خاموش مانده صحنه وگويي زكشتگان           خيزد هنوز نغمه ي پيروزي واميد

اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار           امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم

اينك دوسوي صحنه ، دو هنگامه ديدنيست        يكسولهيب آتش ويكسو غريو بزم

اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است           امروز بوده شاهد رزم دلاوران

اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت         اين دشت ديده است يكي رزم بي امان

اين دشت ديده است كه مردان راه حق             چون كوه دربرابر دشمن ستاده اند

اين دشت ديده است كه پروردگان دين             جانبرسر شرافت ومردي نهاده اند

اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور             بگذشته اند از سر وسامان زندگي

بگذشته اند از سروسامان كه بگسلند             از پاي خلق رشته ي زنجير بندگي

امروز زير شعلهي خورشيد نيمروز             بر پاشده است رايت بشكوه انقلاب

باليده است قامت آزادگي وعشق                تابرفراز معبد زرين آفتاب

ازپرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز                 خورشيدها دميده به هنگام كار زار

بانگ حماسه هاي دليران راه خق                رفته ست تاكرانه ي آفاق روزگار

خورشيد رفته است وبپايان رسيده رزم             اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام

وين صحنه ي شگفت بگوش جهانيان              تاروز رستخيز صلا ميدهد ((قيام))

*-به نقل ازگلستان حسين -صص 130-131 -انتشارات آشنا - چاپخانه نسرين -رمضان 1389 هجري قمري-گرداورنده رضا رضا نور گيلاني رود سري  -سروده.م.آزرم     

دوشنبه 21/9/1390 - 22:49
اهل بيت

گفت : عباس نكونام علمدار منم             آنكه جان در ره دين مي كند ايثار منم

شمع دين زاده ي زهراست منم پروانه      گرد اين نقطه ي توحيد چو پر گار منم

شهر علم استپيمبر ، در آن شهر علي است       باب حاجات وامين شه ابرار منم

پدرم ساقي كوثر بود وحجت حق             ساقي تشنه لبان در صف پيكار منم

مصطفي گفت : حسين از من ومن از اويم     چون پيمبربود او حيدر كرار منم

بهر احقاق حق وكوري چشم دشمن           بر در آل علي ميثم تمار منم

تا رود پرچم سلطان شهيدان بفراز         آنكه جانباز تر است در ره اين كار منم

چون برم آب روان بهرعزيزان حسين             هدف تير بلا دربر كفار منم

دستم افتاده زتن در ره جانان اما               آبرو آنكه كند كسب در اين بار منم

همه جا لشكر اعداست پي قتل حسين          پيش مرگ پسر احمد مختار منم

از پي ياري قرآن بجهاد اكبر                 همه جا بهر حسين ياور وغمخوار منم

(كربلايي)چه غم از مشكل پيچيده خورد    باب حاجات همه مومن وديندار منم*

*-ص199 كتاب ارمغان كربلا اثرطبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران

 

دوشنبه 14/9/1390 - 15:21
اهل بيت

روز برديده ي  شه شد چون شب                  غرقه خون ديد دوطفل زينب

آن يكي خون زتنش بود روان                     آن يكي در شرف دادن جان

آن يكي گفت : حسين جان ! مردم                من بياري توجان بسپردم

آن يكي گفت : بيا غمخوارم                      روي زانوي تو جان بسپارم

آن يكي گفت: مرا بر ، به حرم               تا مگر مادر خود را نگرم 

شاه بر روي دو طفل خواهر             ريخت از ديده ي حسرت ، گوهر

برد طفلان بخون غلطان را                 تادهد هديه بدخت زهرا

همه زنها زحرم گريه كنان                 پيشواز آمده با آه وفغان

زينب از خيمه نيامد بيرون                تا نبيند تن طفلان در خون

گوئيا خواست در اين جا خواهر           ننگرد چشم برادر را تر

آه از داغ دل شاه شهيد                    كان همه ، داغ به يك ساعت ديد

(كربلايي)شده زاين سرخ گلان          وادي كرببلا گلباران *

*-صص 194-195 -ارمغان كربلا - سروده ناد علي كربلايي -مداح اهل بيت -انتشارات خزر -تهران     

يكشنبه 13/9/1390 - 16:34
اهل بيت

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم--- 

زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر

خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر  بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -

زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو   گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو

ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو   از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--

اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان  براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--

يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان  ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم

گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته  رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته

كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-

علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان  سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--

نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان  مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم

جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا   نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما

بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را  ازبرايت اينگونه گريانم  اي عليجانم اي عليجانم---

فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد

گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد  بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم

اي علي جانم اي علي جانم--

*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---  

شنبه 12/9/1390 - 16:51
شعر و قطعات ادبي

نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم               حامي دين حق ، علي اكبر منم

جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف              بياري قرآن ، فدا نمايم جان

هدف باب من ياري قرآن بود                  شرف وعزت دين مسلمان بود

زير بار ستم ، كي سزد تن دهم                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

حق شعارم بود تاآخرين قطره خون              زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون 

بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

اين حسين است كه كشتي نجات شماست          اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست

اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا                   از سر زين فكند پيكرشهزاده را

شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب          بياري قرآن ، فدا نمايم جان

شاه دين در كنارنعش آن نوجوان             بار الها، شده قامت سروش ، كمان

ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين        بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184

--------حضرت قاسم----------------------------------------

 چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان              غريب وبي معين در جنگ عدوان

بگفتااي عموجان ، اذن ميدان              بده تا در رهت سازم فدا جان

شه دين گفت زين اسرار بگذر             ندارد طاقت مرگ تو، مادر

بخيمه شد جوان با بي قراري               گرفتي دامن مادر بزاري

بگفتا مادرا، رحمي بحالم                 كه ميميرم من از اين غصه وغم

عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار            مر منع ام كند از جنگ كفار

چو نجمه ديد قاسم را پريشان              بدو گفتا بيا اي نور چشمان

وصيت نامه اي مانده زبابت               بيا از من بگير وكن قرائت

چو قاسم نامه را دانست عنوان              روان شد سوي شاه تشنه كامان

بگفتا اي عمو، جانم فدايت                 زبابم نامه آوردم برايت

شه دين خط ومهرمجتبي ديد              گرفت آن نامه را از مهر بوسيد

نوشته بود اي نور دوعينم                مگردان رو ، زياري حسينم

براي ياريش جان را فداكن               پيمبر را زكردارت ، رضا كن

گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش             زگريه گوئيا رفتند از هوش

دمادم بوسه ميزد برلبانش              نمودي اشك ، پاك از ديدگانش

چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان        چو قاسم كشته شد از جور عدوان

بناله گفت : مردم اي عموجان           تنم شد پايمال سم اسبان

عموگردير آيي ، دشمن من              جدا سازد سرم را ازتن من

بيا عمو كه جان بر لب رسيده           عدو جسم مرا در خون كشيده

بيا جاي پدر كن مهرباني               مرا آمدبپايان زندگاني

بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا

--------------عبدالله ابن حسن -----------------------

كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته    همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته

از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را      باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته 

قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش             جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته

يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين            درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته

تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري     دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته

خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم         قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته

قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را           چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته

كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان          كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته

جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين        باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته

ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما           اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته

آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين    كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*

*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193

اربعين شاه دين -اشعار از واله (توسط محمد تقي زنگي (جوادي )-مداح -قم-گرداورنده محمدغلامي اربعين شه گلگون گفن است ملك وجن وبشر در محن است چونكه از شام بلا آل رسول كربلاآمده گريان وملول هر يكي امده با شور ونوا بسر تربت پاك شهدا زينب غمزده با شيون وشين يكسر آمد بسر كوي حسين بر سر قبر برادر چو رسيد از جگر ناله ي جانسوز كشيد گفت : اي خسرو صد پاره بدن شكوه دارم ببرت از دشمن بين كه آزرده وبا ناله وآه ميهمان بهر تو آمد اي شاه خيز واز ما بنما استقبال بين كه اطفال تو آمد به چه حال روي طفلان تو گشته نيلي چون عدو بر رخشان زد سيلي اي برادر زجفاي عدوان منزل ما شده اندر ويران من چه گويم كه چه آمد بسرم خون شد ازداغ رقيه جگرم چون كه خوابيده به ويرانه ي شام من ندارم زفراقش آرام داد جان طفل سه ساله ببرت تا نظر كرد حسين جان بسرت داغ او كرد مرا زار وغمين چون به غربت شده ويرانه نشين ديده بست از من وجمع اسرا كرده در گوشه ي ويران ماوا چون نياورده ام آن طفل صغير خجلم از تو ، سراغش تو مگير من و(واله ) زغمت ديده تريم بهر تو جان اخا نوحه گريم ---به نقل از صص 255-257 كتاب گلبانگ غم -گرداورنده : محمد غلامي -توسط محمد تقي زنگي(جوادي) -مداح .قم

از آن روزي كه از كويت برادر جا ن سفر كردم       چه صبري در مصيبتها من خونين جگركردم

براي حفظ جان كودكانت در بردشمن           بپيش تازيانه بازوي خود را سپر كردم

سر از محمل شكستم بر دردروازه ي كوفه      هلال آسا بروي  ني سرت را چون نظر كردم

ببزم زاده ي سفيان گذشتم از سر واز جان       دفاع از دين وقرآن در برآن بد سير كردم

چومي زد برلبت چوب جفا آن شوم بد اختر       لباس صبر بر تن چاك زان بيدادگركردم

به شهر شام بهرت آنچنان بزم عزا چيدم         كه اهل شام را ازحق وباطل باخبركردم

اگر چه قامتم خم گشت ومويم شد سپيد اما        چو در راه تو كوشيدم نمي گويم ضرر كردم

براي انتقام خون پاكت اي برادر جان           بساط ظلم را با خطبه اي زير وزبر كردم

چه گويم من زمرگ دختر شيرين زبان تو       شبي كه صبح در ويرانه ي بي بام ودر كردم

رقيه داد جان يك بار، من صدبار جان دادم     كنار نعش آن مظلومه تا شب را سحر كردم

چوشمعي سوختم از آتش غم (كربلايي) را   هر آن دم ياد آن پروانه ي بي بال وپر كردم

به نقل از ارمغان كربلا -كتاب سوم -صص262-263-اثر طبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران

چهارشنبه 14 10 1390 16

در عزاي شه دين كرببلامي لرزد              نه همين كرببلا ، ارض سمامي لرزد

گوئيا ناله ي زهرا رسد از دور بگوش            كين چنين دست وتن شمر دغا مي لرزد

خبر مرگ حسين آمده بر سوي حرم               زين خبر قلب عزيزان خدا مي لرزد

ذوالجناح شه دين غرقه بخون ، شيهه زنان          بس كه خورده به تنش تير جفا مي لرزد

اسب بي صاحب شه چون به در خيمه رسيد         سر وپا ، دخترشاه شهدا مي لرزد

سر نوراني شه را چو سر نيزه بديد               زينب غمزده با شور ونوا مي لرزد

ظالمي سنگ به پيشاني آن سرور زد            كه از آن واقعه  قلب اسرا مي لرزد

(محسن كرببلايي) زغم شاه شهيد              دلش از واقعه ي كرببلا مي لرزد *

*-به نقل از ارمغان كربلا -ص 217 -اثرطبع نادعلي كربلايي -موسسه مطبوعاتي خزر-تهران

--------شمس كربلا -------------

شمس اقليم امامت برزمين افتاده است          خاتم پيغمبران  را خوش نگين افتاده است

نور چشم فاطمه، نوباوه ي خيرالبشر           از جفاي مشركين از صدر زين افاده است

چشم هفتادودو ملت بر دووهفتاد اوست          مات چشم عالمي براين زمين افتاده است

داد در راه خدا شش ماهه سربازي حسين        در شهادت قرعه بر آن نازنين افتاده است

در كنار علقمه ، ماه بني هاشم فتاد             لرزه ازاين وقعه بر اركان دين افتاده است

در ميان خاك وخون شد جسم اكبر غرقه ور     تاج فرق نوجوانان اين چنين افتاده است

گفت :زينب قافله سالار ما يك دم ببين          آتش اندر خيمه گاه عابدين افتاده است

كودكان پروانه وش برگرد شمع زينبند          ليك زير خار طفلي مه جبين افتاده است

اي صبا برگو بزينب كودك ديگركجاست       مي نداند در كجا آن بي قرين افتاده است

سوي قربانگاه گريانرفت ، گفتا : اي خدا       يادگار مادرم بين بي معين افتاده است

گفت اي سالار من !زينب بود در جستجو       در كجا آن طفل گم گشته ، غمين  افتاده است

ناگهان ديدي بروي سينه ي شاه شهيد         كودكي بي جان به احوالحزين افتاده است

(آهي) آن كودك بروي سينه ي شه جان سپرد   از غمش زينب بخاك اندوهگين افتاده است*

*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران    -----------

-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

پنج شنبه 1/10/1390 - 23:35
اهل بيت
فلك داني چه خونها در دل اهل يقين كردي          زبيدادي كه كردي عالمي را دل غمين كردي

عزيزان خدا را در جهان بس رنجها دادي          بخاصان خدا بس جورها كزراه كين كردي

فلك بگذشت از حد ظلمهايي راكه در عالم         به چهارم اختردرج ولايت عابدين كردي

نبود بس وقعه ي جان سوز عاشورا براي او       كه ازهشام جور وكين به فخرالساجدين كردي

نبود بس آن غل وزنجير عاشوراكه ديگر بار       بگردن غل وزنجيرش زهشام لعين كردي

نبودبس غارت خرگاه شه در روزعاشورا       كه غارت خانه اش را از جفاي مشركين كردي

نبودبس ابتلاي راه شام وآه روز وشب         كه تا چهل سال كارش ناله وآه وانين كردي

روا كي بود بعد ازآن همه رنج الم ديدن         چنان ظلمي توازهشام بر آن شاه دين كردي

نموديش ز زهرزاده ي عبدالملك مسموم        نديده كس چنان ظلمي كه تو با آن حزين كردي

زظلم آل مروان شد يتيم وبي پدرباقر           نه تنها او قرين غم كه عالم را غمي ن كردي

زسوزماتم وداغ علي ابن الحسين سجاد (ع)   ملك رادر سما گريان ، غمين اهل زمين كردي

شب وروزازجفايت (آذر) نالان نوا دارد     هميگويد حججهارا چنان كردي چنين كردي *

*-ديوان آذر خراساني -جلد دوم -ص 85 -چاپ سوم -1348 شمسي -مشهد .انتشارات طوس

چهارشنبه 30/9/1390 - 1:8
شعر و قطعات ادبي

اي هلال من و، اي ماه فروزان هدا             دوش مهمان شده اي جان برادر بكجا؟

بروي خاك تنور اي سر خونين زچه رو             جاي داده است تورا خولي ملعون دغا

شده خاكستري اين  روي نكوي تو ، حسين !        بجراحات سرت بوده مگر خاك ، دوا

 بروي نيزه ي دشمن سرپاك تو بود              اي هلالم كه چنين گشته اي انگشت نما

بين كه طفل تو نگيرد نظر از چهره ي تو          تاكه بر اوبنمايي تو نگاهي زوفا

گوتو بافاطمه اكنون سخني از ره مهر           ورنه جان مي سپرد ازغمت اين ماه لقا

غم دل با تو نگويم غمت افزون نكنم             من نگويم چه نمودند دراين راه بما

جاي ما بود بزندان وتو بودي به تنور           عاقبت دست ستم ما وترا كرد جدا

پاي تخت پدرم بود دراين شهر و نگر            زروي بام زنندي بسرم سنگ جفا

من دراين شهربدم راهبر خيل زنان                      اينك ازطعنه ي آنان نبود تاب مرا

من كه درهر غم توبوده ام از مهر شريك        باچه رويي نگرم غرقه بخون موي ترا

اينك از چوبه ي محمل شكنم من سر خويش    تازخون گيردي اين گيسوي من رنگ حنا

(آهي)اين وقعه ي جانسوز بسوزد دل دهر       كه جهان سوزبود قصه ي حال اسرا *

*-ص175 ديوان آهي -جلددوم -سراينده علي آهي-انتشارات خزر -تهران

دوشنبه 28/9/1390 - 1:18
اهل بيت

اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم         گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم

پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين           از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم

داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر      گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم

عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان         زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم

از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند         ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم

جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند           بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم

عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است           من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم

دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر            من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم

دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من       امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم

پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر!       من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم

نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم       اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم

معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا     زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم

تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند     شكوه ي اين قوم را بر حي  داورمي كنم  

اي پدر سيلي زند بر صورتم  شمر لعين    از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم

دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم       بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم

گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه     ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم  *

*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران

پنج شنبه 24/9/1390 - 16:7
شعر و قطعات ادبي

اي دل ازحال دل سيد سجاد بپرس           از جفاي ره شام وغم بيداد بپرس

من  نگويم كه چه كرده است يزيد بيدين       خودز بيمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس

بروي ناقه ي عريان چه نمودند بشه        از جراحات تن سرور زهاد بپرس

غل وزنجير چه با گردن بيمار نمود       برو از سلسله ي گردن سجاد بپرس

سرنگون كاخ ستم كرد شه از خطبه ي خويش   شرح آن خطبه تواززينت عباد بپرس

خطبه ي مسجد جامع چه اثر كرد بگو       اثرش را برو از مردم آزاد بپرس

داستان سفر شام بلا را ( آهي)از اسيران غم وعترت امجاد بپرس *

*-ص196-جلد دومديوان آهي -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران

 

پنج شنبه 24/9/1390 - 16:7
اهل بيت

خورشيد رفته است ولي ساحل افق            مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز

وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يك نبرد         تابيده روي آينه ي آسمان هنوز

گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم             پايان گرفته جنبش خونين كار زار

آنجا كه برق نيزه وفرياد حمله بود               پيچيده بانكگ شيهه ي اسبان بي سوار

پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وكنار            غلطيده روي بستر خون پيكري شهيد

خاموش مانده صحنه وگويي زكشتگان           خيزد هنوز نغمه ي پيروزي واميد

اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار           امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم

اينك دوسوي صحنه ، دو هنگامه ديدنيست        يكسولهيب آتش ويكسو غريو بزم

اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است           امروز بوده شاهد رزم دلاوران

اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت         اين دشت ديده است يكي رزم بي امان

اين دشت ديده است كه مردان راه حق             چون كوه دربرابر دشمن ستاده اند

اين دشت ديده است كه پروردگان دين             جانبرسر شرافت ومردي نهاده اند

اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور             بگذشته اند از سر وسامان زندگي

بگذشته اند از سروسامان كه بگسلند             از پاي خلق رشته ي زنجير بندگي

امروز زير شعلهي خورشيد نيمروز             بر پاشده است رايت بشكوه انقلاب

باليده است قامت آزادگي وعشق                تابرفراز معبد زرين آفتاب

ازپرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز                 خورشيدها دميده به هنگام كار زار

بانگ حماسه هاي دليران راه خق                رفته ست تاكرانه ي آفاق روزگار

خورشيد رفته است وبپايان رسيده رزم             اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام

وين صحنه ي شگفت بگوش جهانيان              تاروز رستخيز صلا ميدهد ((قيام))

*-به نقل ازگلستان حسين -صص 130-131 -انتشارات آشنا - چاپخانه نسرين -رمضان 1389 هجري قمري-گرداورنده رضا رضا نور گيلاني رود سري  -سروده.م.آزرم     

دوشنبه 21/9/1390 - 22:49
اهل بيت

گفت : عباس نكونام علمدار منم             آنكه جان در ره دين مي كند ايثار منم

شمع دين زاده ي زهراست منم پروانه      گرد اين نقطه ي توحيد چو پر گار منم

شهر علم استپيمبر ، در آن شهر علي است       باب حاجات وامين شه ابرار منم

پدرم ساقي كوثر بود وحجت حق             ساقي تشنه لبان در صف پيكار منم

مصطفي گفت : حسين از من ومن از اويم     چون پيمبربود او حيدر كرار منم

بهر احقاق حق وكوري چشم دشمن           بر در آل علي ميثم تمار منم

تا رود پرچم سلطان شهيدان بفراز         آنكه جانباز تر است در ره اين كار منم

چون برم آب روان بهرعزيزان حسين             هدف تير بلا دربر كفار منم

دستم افتاده زتن در ره جانان اما               آبرو آنكه كند كسب در اين بار منم

همه جا لشكر اعداست پي قتل حسين          پيش مرگ پسر احمد مختار منم

از پي ياري قرآن بجهاد اكبر                 همه جا بهر حسين ياور وغمخوار منم

(كربلايي)چه غم از مشكل پيچيده خورد    باب حاجات همه مومن وديندار منم*

*-ص199 كتاب ارمغان كربلا اثرطبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران

 

دوشنبه 14/9/1390 - 15:21
اهل بيت

روز برديده ي  شه شد چون شب                  غرقه خون ديد دوطفل زينب

آن يكي خون زتنش بود روان                     آن يكي در شرف دادن جان

آن يكي گفت : حسين جان ! مردم                من بياري توجان بسپردم

آن يكي گفت : بيا غمخوارم                      روي زانوي تو جان بسپارم

آن يكي گفت: مرا بر ، به حرم               تا مگر مادر خود را نگرم 

شاه بر روي دو طفل خواهر             ريخت از ديده ي حسرت ، گوهر

برد طفلان بخون غلطان را                 تادهد هديه بدخت زهرا

همه زنها زحرم گريه كنان                 پيشواز آمده با آه وفغان

زينب از خيمه نيامد بيرون                تا نبيند تن طفلان در خون

گوئيا خواست در اين جا خواهر           ننگرد چشم برادر را تر

آه از داغ دل شاه شهيد                    كان همه ، داغ به يك ساعت ديد

(كربلايي)شده زاين سرخ گلان          وادي كرببلا گلباران *

*-صص 194-195 -ارمغان كربلا - سروده ناد علي كربلايي -مداح اهل بيت -انتشارات خزر -تهران     

يكشنبه 13/9/1390 - 16:34
اهل بيت

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم--- 

زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر

خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر  بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -

زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو   گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو

ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو   از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--

اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان  براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--

يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان  ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم

گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته  رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته

كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-

علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان  سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--

نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان  مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم

جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا   نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما

بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را  ازبرايت اينگونه گريانم  اي عليجانم اي عليجانم---

فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد

گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد  بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم

اي علي جانم اي علي جانم--

*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---  

شنبه 12/9/1390 - 16:51
شعر و قطعات ادبي

نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم               حامي دين حق ، علي اكبر منم

جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف              بياري قرآن ، فدا نمايم جان

هدف باب من ياري قرآن بود                  شرف وعزت دين مسلمان بود

زير بار ستم ، كي سزد تن دهم                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

حق شعارم بود تاآخرين قطره خون              زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون 

بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

اين حسين است كه كشتي نجات شماست          اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست

اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا                   از سر زين فكند پيكرشهزاده را

شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب          بياري قرآن ، فدا نمايم جان

شاه دين در كنارنعش آن نوجوان             بار الها، شده قامت سروش ، كمان

ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين        بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184

--------حضرت قاسم----------------------------------------

 چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان              غريب وبي معين در جنگ عدوان

بگفتااي عموجان ، اذن ميدان              بده تا در رهت سازم فدا جان

شه دين گفت زين اسرار بگذر             ندارد طاقت مرگ تو، مادر

بخيمه شد جوان با بي قراري               گرفتي دامن مادر بزاري

بگفتا مادرا، رحمي بحالم                 كه ميميرم من از اين غصه وغم

عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار            مر منع ام كند از جنگ كفار

چو نجمه ديد قاسم را پريشان              بدو گفتا بيا اي نور چشمان

وصيت نامه اي مانده زبابت               بيا از من بگير وكن قرائت

چو قاسم نامه را دانست عنوان              روان شد سوي شاه تشنه كامان

بگفتا اي عمو، جانم فدايت                 زبابم نامه آوردم برايت

شه دين خط ومهرمجتبي ديد              گرفت آن نامه را از مهر بوسيد

نوشته بود اي نور دوعينم                مگردان رو ، زياري حسينم

براي ياريش جان را فداكن               پيمبر را زكردارت ، رضا كن

گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش             زگريه گوئيا رفتند از هوش

دمادم بوسه ميزد برلبانش              نمودي اشك ، پاك از ديدگانش

چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان        چو قاسم كشته شد از جور عدوان

بناله گفت : مردم اي عموجان           تنم شد پايمال سم اسبان

عموگردير آيي ، دشمن من              جدا سازد سرم را ازتن من

بيا عمو كه جان بر لب رسيده           عدو جسم مرا در خون كشيده

بيا جاي پدر كن مهرباني               مرا آمدبپايان زندگاني

بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا

--------------عبدالله ابن حسن -----------------------

كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته    همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته

از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را      باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته 

قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش             جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته

يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين            درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته

تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري     دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته

خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم         قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته

قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را           چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته

كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان          كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته

جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين        باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته

ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما           اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته

آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين    كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*

*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193

لي اصغرنور چشمانم ، از چه نالاني ،اصغرم لاي لاي

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم--- 

زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر

خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر  بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -

زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو   گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو

ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو   از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--

اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان  براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--

يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان  ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم

گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته  رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته

كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-

علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان  سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--

نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان  مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم

جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا   نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما

بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را  ازبرايت اينگونه گريانم  اي عليجانم اي عليجانم---

فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد

گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد  بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم

اي علي جانم اي علي جانم--

*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---  

 
شنبه 12/9/1390 - 16:51
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
حضرت علي اكبر-حضرت قاسم-عبدالله ابن حسن.....

نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم               حامي دين حق ، علي اكبر منم

جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف              بياري قرآن ، فدا نمايم جان

هدف باب من ياري قرآن بود                  شرف وعزت دين مسلمان بود

زير بار ستم ، كي سزد تن دهم                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

حق شعارم بود تاآخرين قطره خون              زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون 

بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

اين حسين است كه كشتي نجات شماست          اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست

اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا                   از سر زين فكند پيكرشهزاده را

شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب          بياري قرآن ، فدا نمايم جان

شاه دين در كنارنعش آن نوجوان             بار الها، شده قامت سروش ، كمان

ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين        بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184

--------حضرت قاسم----------------------------------------

 چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان              غريب وبي معين در جنگ عدوان

بگفتااي عموجان ، اذن ميدان              بده تا در رهت سازم فدا جان

شه دين گفت زين اسرار بگذر             ندارد طاقت مرگ تو، مادر

بخيمه شد جوان با بي قراري               گرفتي دامن مادر بزاري

بگفتا مادرا، رحمي بحالم                 كه ميميرم من از اين غصه وغم

عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار            مر منع ام كند از جنگ كفار

چو نجمه ديد قاسم را پريشان              بدو گفتا بيا اي نور چشمان

وصيت نامه اي مانده زبابت               بيا از من بگير وكن قرائت

چو قاسم نامه را دانست عنوان              روان شد سوي شاه تشنه كامان

بگفتا اي عمو، جانم فدايت                 زبابم نامه آوردم برايت

شه دين خط ومهرمجتبي ديد              گرفت آن نامه را از مهر بوسيد

نوشته بود اي نور دوعينم                مگردان رو ، زياري حسينم

براي ياريش جان را فداكن               پيمبر را زكردارت ، رضا كن

گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش             زگريه گوئيا رفتند از هوش

دمادم بوسه ميزد برلبانش              نمودي اشك ، پاك از ديدگانش

چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان        چو قاسم كشته شد از جور عدوان

بناله گفت : مردم اي عموجان           تنم شد پايمال سم اسبان

عموگردير آيي ، دشمن من              جدا سازد سرم را ازتن من

بيا عمو كه جان بر لب رسيده           عدو جسم مرا در خون كشيده

بيا جاي پدر كن مهرباني               مرا آمدبپايان زندگاني

بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا

--------------عبدالله ابن حسن -----------------------

كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته    همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته

از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را      باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته 

قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش             جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته

يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين            درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته

تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري     دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته

خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم         قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته

قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را           چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته

كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان          كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته

جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين        باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته

ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما           اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته

آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين    كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*

*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193

 
جمعه 11/9/1390 - 0:21
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
اي مبتلاي غم كه جهان مبتلاي توست(در مدح امام حسين عليه السلام)

اي مبتلاي غم كه كه جهان مبتلاي تواست            پير وجوان شكسته ي اندر عزاي تواست

هم قبله گاه اهل سمك خاك در گهت               هم سجده گاه خيلملك كربلاي تواست

اي جان محترم كه زجانهاي محترم                 چون ني ، نوازواقعه ي كربلاي تواست

اي بر لقاي دوست تو مشتاق وعالمي              مشتاق خاك كوي تو بهر بقاي تواست

اي بر لب هواي تو مفتون وكشوري               مفتون اشتياق تواندرهواي تواست

گلگون قبا زعكس شفق آسمان هنوز              از هجر روي اكبرگلگون قباي تواست

در خون طپيد مرغ دل مجتبي چو ديد           در خون طپيده قاسم نوكدخداي تواست

گرديداسير سلسله ي غم علي چوديد           زنجيركين بگردن زين العباي تواست

روحي فداك ، اي تن اطهر كه از شرف       خون خدا تويي وخدا خونبهاي تواست

جسمي وخاك ايسر انور كه بر سنان         آيات حق عيان زلب حق نماي تواست

گاهي بديرراهب وگه بر سر درخت          گه بر فراز نيزه وگه خاك جاي تواست

گويم حكايت از بدنت يا كه از سرت          يا ازعيال بيكس وغمديده خواهرت...ادامه دارد

بند اول تركيب بند مير زا يحيي خان مدرس اصفهاني -به نقل از شاهكارهاي ادبيات -ص 289

آراسته ي رضا معصومي

 
چهارشنبه 9/9/1390 - 22:16
 
تاييد شده
اهل بيت
در وصف زمين كربلا (كربلا گنجينه ي نورخداست)

 

كربلاگرديده نهضت گاه دين              كربلا شد اعظم از عرش برين

كربلا گنجينه ي نور خداست                ذره ذره خاكهايش پر بهاست

كعبه تعظيمش كند هر صبحگاه             چون از او پيدا نموده فر وجاه

برفضايش سايه زد ابركرم                ميدمد رحمت هميشه دم بدم

آسمانها را شرافت داده است                عرش داور را جلالت داده است

پرچم آزادي اندر اين زمين                 شد بپا با خون شاهنشاه دين

نغمه ي نهضت از اين جا شد بلند            سرنگون كاخ ستم از پاي بند

رمز حريت زموج خون عيان               درس آزادي ازاين وادي بخوان

كشتي راه نجات از اين زمين               شد روان زامر خداوند مبين

اين زمين معراج سبط مصطفاست            نينوا باشد ولي اندر نواست

كرد دنيا اين زمين تسليم خويش              تاابد افزوده بر تعظيم خويش

غرقه خونين جسمها دارد ببر               گشته خاكش معدن لعل وگهر

لعلهاي خونفشان را مخزن است             لاله هاي احمرين بر دامن است

جسم پر خون حسين ابن علي               خاك پاكش را نموده منجلي

سروقدي چون ابوالفضل رشيد              در كمون تربت وي آرميد

نونهال اكبر عالي شيم                    بردميده اندراين باغ ارم

شد شكوفه اصغر اندراين چمن             لاله رخ گرديده آن گلگون بدن

(ساعي)اندرگلشن كرب وبلا              روزشب برسينه زن شودر نوا *

*-از حسين علي ساعي خوانساري-به نقل ازمعراج عاشورا -صص 4-5-كتابفروشي اشرفي -خوانسار

 
يكشنبه 6/9/1390 - 1:21
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
باز اي مه محرم پر شور سر زدي

باز اي مه محرم پر شورسر زدي                 واندر دلم شراره زعا شوربرزدي

سختا كه روي تومگراز سنگ كرده اند             كاينك دوباره حلقه ي ماتم بدر زدي

تو آن نه اي مگر كه بجاي كفي زآب              پيكان بحلق اصغر خونين جگرزدي

آن سر كه  چرخ روي بپايش همي نهاد            برنوك ني نموده به هر رهگذرزدي

دستي كه آستين ورا بوسه داد چرخ              در قطع آن تو دامن همت كمر زدي

تو خود همان مهي كه به پيشاني حسين           با سنگ جورنقشه ي شق القمر زدي

توخود همان مهي كه بميل تني شرير            درخيمه گاه آل پيمبرشرر زدي *

*-ص122-گلستان حسيني -گردآورنده رضا رضانورگيلانيرودسري- انتشارات آشنا-1389 قمري.

 
دوشنبه 30/8/1390 - 16:4
 
تاييد شده
اهل بيت
آفاق پر عزا شد ولرزيد عرش حق (به مناسبت فرارسيدن مه محرم)

اوقات حزن شيعه ي اثني عشر رسيد                گوياكه شاه تشنه بدشت خطر رسيد

آفاق پر عزا شد ولرزيد عرش حق                  در كربلا چوزاده ي خير البشر رسيد

زآواز طبل عشرت اعدا بكربلا                   هنگام رنج زينب خونين جگر رسيد

ليلي زبي پناهي خود ميزند بسر                  داند كه وقت فرقت اوبر پسر رسيد

پروانه وار، دور قد سرو اكبرش                گرديد وگفت شام وصالم بسر رسيد

كلثوم از فراق اباالفضل نامدار                 با ناله گفت ، پيك اجل بي خبر رسيد

شد نو عروس ازغم قاسم درالتهاب              گفتا كه وقت گريه ي شام وسحر رسيد

صد آه از فسردگي خاطر رباب                 داند كه ظلم حرمله در اين سفر رسيد *

*- ص 6-طوفان كربلا -انتشارات رجبي -گردا<رنده : سيد خراساني(سيد حسين سجادي)

-------- فرا رسيدن ماه محرم  ----------------

تا شاه تشنه لب بديار بلا رسيد             افغان كودكان ززمين بر سما رسيد

چون حر نامدار سر راه را گرفت            شيون زاهل بيت بعرش علا رسيد

زينب چنين بگفت زسوزدل آن زمان          يامصطفي !حسين تو در كربلا رسيد

اي شحنه النجف ، پدر باوقار من              نور دوچشم تو بدو صد ابتلا رسيد

عباس نامدار وعلمدار شاه دين               سقاي طفلهاي حسين با نوا رسيد

يا فا طمه ! عروس تو، ليلاي خونجگر         دراين زمين پر غم ماتم سرارسيد

آندم بگفت ، مادر قاسم بصد فغان             شد موسمي كه پيك اجل از قفا رسيد 

در ناله شد رباب ،بگفتا كهاي دريغ !         بر گشت روز گار ، زمان قضا رسيد

پس شاه كربلا بجوانان با وفا               فرمود : حكم گفته ي قالوا بلي رسيد

يارب توشاهدي كه مطيعم بامر تو          گر پيكرم به تيروسنان از جفا رسيد

برمن ببخش جرم فقيهي بروزحشر            سلطاني اشكبار زشرح عزا رسيد*

*-ص 7 طوفان كربلا -انتشارات رجبي -گردآورنده سيد خراساني (سيد حسين سجادي) 

 
يكشنبه 29/8/1390 - 22:48
 
تاييد شده
اهل بيت
محرم آمد وغمهاي دوستان آمد
محرم آمد وغمهاي دوستان آمد مگر نسيم غم از طرف بوستان آمد
محرم آمدودلهاي شيعيان خون شد مگر زمكه برون شاه انس وجان آمد
محرم آمد وشد روزگار ، تيره وتار زمان رنج براي حجازيان آمد
پي شفاعت امت نمود عزم رحيل زكعبه با همه ياران وهمرهان آمد
بكربلا چورسيد آن شه بلند مقام زمين به لرزه واندوه آسمان آمد
رسيد حر رياحي براي استقبال سپاه كفر به اسلام هم عنان آمد
نواي طبل ودف ناي قوم شد چوبلند زخوف لرزه بر اندام كودكان آمد
همه به سينه زنان دور زينب نالان دم شهادت عباس نوجوان آمد
محرم آ مد واز فرقت علي اكبر صداي نوحه ي ليلاي ناتوان آمد
محرم آمد وشد حجله ي عروس ،سياه اجل نگر به چه تدبير ، ناگهان آمد *
*-طوفان كربلا-ص 4-5 انتشارات رجبي بكوشش سيد خراساني
مهر تومرا ركن نماز است حسين جان

مهر نماز

:

مهر تو مرا ركن نماز است حسين جان عشق تو مرا كعبه ي راز است حسين جان

روزي كه شود بسته برويم در اميد

بابكرم لطف توبازاست حسين جان

 

يك ذره غبار حرمت اي حرم دين در رتبه به از ملك حجازاست حسين جان

هرروزدهم بوسه بخاك حرم تو چون تربت تو مهر نماز است حسين جان

در كرببلا زان همه گلهاي نكويت اصغر گل نشكفته ي ناز است حسين جان

ازداغ تودر گوشه ي ويرانه رقيه شمعيست كه در سوز وگدازاست حسين جان 

 

 

گر قلب من از سينه بر آرند ببينند باذكر تو در راز ونياز است حسين جان

مي خواستم از وصف وجلال تو بگويم دل گفت كه اينقصه درازاست حسين جان -اي خون خدا خسرو محمود خصائل بر درگه تو خضر اياز است حسين جان

 

 

در روز جزا كرببلايي زشفاعت بر سوي تو اش دست نياز است حسين جان -به نقل ا ز شكوفه هاي غم اثر طبع ناد علي كربلايي-ص199-انتشارات خزر-تهران

 
سه شنبه 13/10/1390 - 12:57
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
محرم-امام سجاد-ابوالفضل العباس(عيهم السلام)

هركه گدايي زآستان تو آموخت.........

    سينه ي تنگم مجال آه ندارد               جان به هواي لب است وراه ندارد

 

گوشه ي چشمي بسوي گوشه نشين كن           زانكه جزاين گوشه كس پناه ندارد

گرچه سيه رو شدم غلام تو هستم              خواجه مگر بنده ي سياه ندارد

از گنه من مگو كه زاده ي آدم                 نا خلف استي اگرگناه ندارد

هركه گدايي  ز آستان تو آموخت             دولتي اندوختي كه شاه  ندارد

گنج تجلي زكنج خلوت دل جوي             نيك نظر كن كه اشتباه ندارد

پير خرد گر به خلوت تو برد پي            جز در آن خانه خانقاه ندارد

مهر تو در هر دلي كه كرد تجلي            داد فروغي كه مهر وماه ندارد

مهر گيا ه است حاصل دل عاشق           آب وگل ما جز اين گياه ندارد

مفتقر از سر عشق دم نتوان زد            سر برود زانكه سر نگاه ندارد *

*-سرودهاي امام مهدي عج... ص27-گرداورنده :حسين حقجو-انتشارات قلم -قم

حضرت زين العابدين عليه السلام -(غم بيداد)

اي دل ازحال دل سيد سجاد بپرس           از جفاي ره شام وغم بيداد بپرس

 

من  نگويم كه چه كرده است يزيد بيدين       خودز بيمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس

بروي ناقه ي عريان چه نمودند بشه        از جراحات تن سرور زهاد بپرس

غل وزنجير چه با گردن بيمار نمود       برو از سلسله ي گردن سجاد بپرس

سرنگون كاخ ستم كرد شه از خطبه ي خويش   شرح آن خطبه تواززينت عباد بپرس

خطبه ي مسجد جامع چه اثر كرد بگو       اثرش را برو از مردم آزاد بپرس

داستان سفر شام بلا را ( آهي)از اسيران غم وعترت امجاد بپرس *

*-ص196-جلد دومديوان آهي -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران

حضرت ابوالفضل عليه السلام

گفت : عباس نكونام علمدار منم             آنكه جان در ره دين مي كند ايثار منم

 

شمع دين زاده ي زهراست منم پروانه      گرد اين نقطه ي توحيد چو پر گار منم

شهر علم است پيمبر ، در آن شهر علي است       باب حاجات وامين شه ابرار منم

پدرم ساقي كوثر بود وحجت حق             ساقي تشنه لبان در صف پيكار منم

مصطفي گفت : حسين از من ومن از اويم     چون پيمبربود او حيدر كرار منم

بهر احقاق حق وكوري چشم دشمن           بر در آل علي ميثم تمار منم

تا رود پرچم سلطان شهيدان بفراز         آنكه جانباز تر است در ره اين كار منم

چون برم آب روان بهرعزيزان حسين             هدف تير بلا دربر كفار منم

دستم افتاده زتن در ره جانان اما               آبرو آنكه كند كسب در اين بار منم

همه جا لشكر اعداست پي قتل حسين          پيش مرگ پسر احمد مختار منم

از پي ياري قرآن بجهاد اكبر                 همه جا بهر حسين ياور وغمخوار منم

(كربلايي)چه غم از مشكل پيچيده خورد    باب حاجات همه مومن وديندار منم*

*-ص199 كتاب ارمغان كربلا اثرطبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران

باز اي مه محرم پر شور سر زدي

باز اي مه محرم پر شور سر زدي

باز اي مه محرم پر شورسر زدي                 واندر دلم شراره زعا شوربرزدي

سختا كه روي تومگراز سنگ كرده اند             كاينك دوباره حلقه ي ماتم بدر زدي

تو آن نه اي مگر كه بجاي كفي زآب              پيكان بحلق اصغر خونين جگرزدي

آن سر كه  چرخ روي بپايش همي نهاد            برنوك ني نموده به هر رهگذرزدي

دستي كه آستين ورا بوسه داد چرخ              در قطع آن تو دامن همت كمر زدي

تو خود همان مهي كه به پيشاني حسين           با سنگ جورنقشه ي شق القمر زدي

توخود همان مهي كه بميل تني شرير            درخيمه گاه آل پيمبرشرر زدي *

*-ص122-گلستان حسيني -گردآورنده رضا رضانورگيلاني رودسري- انتشارات آشنا-1389 قمري.

 
دوشنبه 12/10/1390 - 16:8
 
تاييد شده
اهل بيت
درولادت امام موسي كاظم عليه السلام
 

رباعي دروصف موسي ابن جعفر عليه السلام

آن رادمرد عالم امكان كه رهبر است هفتم امام حضرت موسي ابن جعفراست

باب الحوائجي كه بود يار شيعيان مشكل گشاو آيت خلاق اكبر است--------

موسي كه بود نور دو چشم جعفر در سنگر دين بود امام ورهبر

جان داد به زندان ونشد برده ي ظلم تاكاخ ستمگران شود زير وزبر--------

ولادت حضرت موسي ابن جعفر عليه السلام---------

از افلاك جلالت شمس دين روشنگر آورده عيان زيبا جمالي بارخ پيغمبر آورده

بنازم دست قدرت را كه كه از نسل رسول الله براي پيروان دين وقر آن رهبر آورده

گلي از گلشن طاهازنسل حضرت زهرا خداوند جهان با بوي وعطر حيدر آورده

حسن خويي حسين رويي عيان شدكزبراي او خداوندتوانا هوروخلد وكوثر آورده

ز زين العابدين وباقر علم نبي ظاهر عيان فرزند زيبايي براي جعفر آورده

امام هفتمين موسي عيان شد بارخ زيبا سما گفتا سمك ظاهر فروزان اختر آورده

رئيس مذهب شيعه براي ياري ملت دراين ظلمتكده از سوي حق روشنگر آورده

براي ياري قرآن به امر خالق سبحان براي صادق آل نبي همسنگر آورده

به حق جويان بشارت گوكه اين روشنگر نيكو جهان آفرينش را پراز زيب وفر آورده

بگو باملت موسي همه گردند رهپيما كه خلاق جهان ظاهر كليم ديگر آورده

مسيحا در ظهور آمد عيان آيات نور آمد زاعجازش تمام خلق را در باور آورده

ذبيح آمد خليل آمدامام آمد دليل آمد كه درفرمان او خلاق آب وآذرآورد

 

ولي خالق اكبردراين ىنياي پهناور براي انقلاب اهل ايمان رهبر آورده

كسي آمد كه با گفتاروبا رفتار نيكويش به لرزه كاخ ظلم وكفر وجوركافر آورده

 

زحسن روي زيبايش ازآن شمس دلارايش تمام جنت الفردوس را درزيورآورده

تمام حسن خوبان را همه اعجاز قرآن را خداوند جهان يكجا عيان زان سرورآورده

 

به جانبازان باايمان براي بستن پيمان زدانشگاه دين ظاهرتوانا افسرآورده

محبش رازحق عزت عدويش را بود ذلت خدااورابراي ما شفيع محشر آورده

شكوفا شد همه گلها منور شد همه دلها هزاران (كربلايي) خم به تعظيمش سرآورده

به نقل ازكتاب شكوفه هاي غم صص296-297-اثر طبع نادعلي كربلايي-انتشارات خزر-تهران

 
دوشنبه 12/10/1390 - 1:28
 
تاييد شده
اهل بيت
زبان حال رقيه درشام
     چرااز محفل ما  اي پدر عزم سفر كردي        چراازدوري رويت مرا خونين جگر كردي

رقيه دخت شاه دين شبي در شام غم افزا           زهجر باب خود گشتي بسي درشيون وغو غا

سرشك ازديدگان جاري همي ناليد ومي گفتا      كه اي بابا ي مظلومم بكوي كه گذر كردي

-------چرا از محفل ما اي پدرعزم سفر كردي ---------------------

يتيمم در بدرگشتم همي نالم زهجرانت          بيا بابا دم ديگر مرابنشان بدامانت

كجا رفتي تواي باباسر وجانم بقربانت           زما افسردگان بابا چرا قطع نظر كردي

-----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي ------------------

غريب وبي معينم من ندارم يار وغمخواري      نباشد از براي من دگريار وپرستاري

بنالم درفراق تو كنم از ديده خون جاري        زهجر روي خود بابا مرا نيلي ببر كردي

----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي---------------

نباشد طاقتم ديگر بگريم از براي تو            كنم خاك سيه بر سر پدر جان در عزاي تو

كجايي اي پدر تا آنكه چينم من بلاي تو          نمي دانم سفر اندر كدامين بوم بر كردي

-----------چرا از محفل مااي پدر عزم سفر كردي --------------

زضرب سيلي اعدا رخم نيلي شده بابا           شكيبايي نمي باشد توانم رفته از اعضا

زدل اين عقده ام بابا زوصل روي خود بگشا      زفقدانت مرا افسرده وخونين جگر كردي

----------چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر كردي  -------------

دراين ماتم سرا (ساعي) توبا خيل عزاداران     نوا كن بهر آن طفل فكار شاه  مظلومان

بيابي باعزاداران  جزا ازايزد منان           زنظم جانگدازخود جهان را نوحه گر كردي

-----چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر كردي-------

به نقل از معراج عاشورا -اثر طبع حسينعلي خوانساري -صص 149-150-كتابفروشي اشرفي خوانسار

 
يكشنبه 11/10/1390 - 17:29
 
تاييد شده
اهل بيت
زبان حال رقيه در شام
   چرااز محفل ما  اي پدر عزم سفر كردي        چراازدوري رويت مرا خونين جگر كردي

 

رقيه دخت شاه دين شبي در شام غم افزا           زهجر باب خود گشتي بسي درشيون وغو غا

سرشك ازديدگان جاري همي ناليد ومي گفتا      كه اي بابا ي مظلومم بكوي كه گذر كردي

-------چرا از محفل ما اي پدرعزم سفر كردي ---------------------

يتيمم در بدرگشتم همي نالم زهجرانت          بيا بابا دم ديگر مرابنشان بدامانت

كجا رفتي تواي باباسر وجانم بقربانت           زما افسردگان بابا چرا قطع نظر كردي

-----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي ------------------

غريب وبي معينم من ندارم يار وغمخواري      نباشد از براي من دگريار وپرستاري

بنالم درفراق تو كنم از ديده خون جاري        زهجر روي خود بابا مرا نيلي ببر كردي

----------چرااز محفل ما اي پدر عزم سفر كردي---------------

نباشد طاقتم ديگر بگريم از براي تو            كنم خاك سيه بر سر پدر جان در عزاي تو

كجايي اي پدر تا آنكه چينم من بلاي تو          نمي دانم سفر اندر كدامين بوم بر كردي

-----------چرا از محفل مااي پدر عزم سفر كردي --------------

زضرب سيلي اعدا رخم نيلي شده بابا           شكيبايي نمي باشد توانم رفته از اعضا

زدل اين عقده ام بابا زوصل روي خود بگشا      زفقدانت مرا افسرده وخونين جگر كردي

----------چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر كردي  -------------

دراين ماتم سرا (ساعي) توبا خيل عزاداران     نوا كن بهر آن طفل فكار شاه  مظلومان

بيابي باعزاداران  جزا ازايزد منان           زنظم جانگدازخود جهان را نوحه گر كردي

-----چرا از محفل ما اي پدر عزمسفر كردي-------

به نقل از معراج عاشورا -اثر طبع حسينعلي خوانساري -صص 149-150-كتابفروشي اشرفي خوانسار

 
يكشنبه 11/10/1390 - 15:4
 
تاييد شده
اهل بيت
استغاثه--------قائم آل محمد برسان---------
گوش بر حلقه ي در آويزان                   چشم بنشسته براهت گريان
دل از اين مژده كه خواهي آمد               هست از شوق وصالت لرزان
در رهت بدرقه سازد هر شب                 تا سحر مصحف وادعيه ، زبان
بس كه درراه تو هستم سر پا                رفت از پاي مرا تاب وتوان
دست از دامن الطاف خدا         دست بردار نباشد يك آن
همه از غيبت تو مي نالند            همه از هجر تو بي صبر وامان
همه از خيمه ي بيداد وستم      كه بپا گشت به صحراي زمان
همه ازنخل رطب دار اميد             كه بخشكيد دلپير وجوان
همه از شعله ي نوميدي ياس             كه بر آيد زوراي دل وجان
همه از وحشت عفريت نفاق               كه دهد چهره به هر دوست نشان
همه از سر كشي موج گناه         كه زندطعنه بروي انسان
همه از مردن يزدان شرف           زير پاي هوس بي شرفان
همه ازپنجه ي خونخوار ستم        كه مكد خون دل مضلومان
همه از بي خودي خود دلتنگ          همه گويند بصد آه وفغان
بارالها تو به اين زودي زود            قائم آل محمد برسان
بنقل ازسرودهايامام مهدي عج....ص 134- چاپ انتشارات قلم گردآورنده : حسين حقجو
 
جمعه 9/10/1390 - 11:41
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
سرود در ولادت امام باقر عليه السلام
 

مژده زميلاد عزيز بتول حجت حق باقر علم رسول مژده زميلاد شهنشاه دين سبط نبي باقر علم يقين

شبل علي نوثمر عابدين مفخر آباء وهمه طيبين در ثمين دوحه ي وحدت اصول حجت حق باقر علم رسول

مژده كه ماه رجب ذوالعطاء گشته دومه ظاهرش از يك لقا يك زهلال رخ ماه سماء يك زجمال مه برج هدي

بيت علي ابن حسين رانگر فاطمه ي  بنت حسن راپسر چون مه تابنده نموده نزول حجت حق باقر علم رسول

مژده كه درياي علوم آمده واقف اسرار نجوم آمده روشني دهر ظلوم آمده مظهر تقوا وقيوم آمده            آمده آن جامع فقه وآصول حجت حق باقر علم رسول

علي اصغرنور چشمانم ، از چه نالاني ،اصغرم لاي لاي

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم

علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي       مسوزان اين قلب سوزانم

ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي     گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم--- 

زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر

خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر  بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -

زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو   گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو

ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو   از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--

اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان  براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--

يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان  ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم

گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته  رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته

كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-

علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان  سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--

نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان  مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم

جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا   نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما

بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را  ازبرايت اينگونه گريانم  اي عليجانم اي عليجانم---

فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد

گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد  بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم

اي علي جانم اي علي جانم--

*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---  

 
شنبه 12/9/1390 - 16:51
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
حضرت علي اكبر-حضرت قاسم-عبدالله ابن حسن.....

نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم               حامي دين حق ، علي اكبر منم

جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف              بياري قرآن ، فدا نمايم جان

هدف باب من ياري قرآن بود                  شرف وعزت دين مسلمان بود

زير بار ستم ، كي سزد تن دهم                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

حق شعارم بود تاآخرين قطره خون              زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون 

بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

اين حسين است كه كشتي نجات شماست          اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست

اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان                بياري قرآن ، فدا نمايم جان

آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا                   از سر زين فكند پيكرشهزاده را

شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب          بياري قرآن ، فدا نمايم جان

شاه دين در كنارنعش آن نوجوان             بار الها، شده قامت سروش ، كمان

ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين        بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184

--------حضرت قاسم----------------------------------------

 چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان              غريب وبي معين در جنگ عدوان

بگفتااي عموجان ، اذن ميدان              بده تا در رهت سازم فدا جان

شه دين گفت زين اسرار بگذر             ندارد طاقت مرگ تو، مادر

بخيمه شد جوان با بي قراري               گرفتي دامن مادر بزاري

بگفتا مادرا، رحمي بحالم                 كه ميميرم من از اين غصه وغم

عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار            مر منع ام كند از جنگ كفار

چو نجمه ديد قاسم را پريشان              بدو گفتا بيا اي نور چشمان

وصيت نامه اي مانده زبابت               بيا از من بگير وكن قرائت

چو قاسم نامه را دانست عنوان              روان شد سوي شاه تشنه كامان

بگفتا اي عمو، جانم فدايت                 زبابم نامه آوردم برايت

شه دين خط ومهرمجتبي ديد              گرفت آن نامه را از مهر بوسيد

نوشته بود اي نور دوعينم                مگردان رو ، زياري حسينم

براي ياريش جان را فداكن               پيمبر را زكردارت ، رضا كن

گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش             زگريه گوئيا رفتند از هوش

دمادم بوسه ميزد برلبانش              نمودي اشك ، پاك از ديدگانش

چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان        چو قاسم كشته شد از جور عدوان

بناله گفت : مردم اي عموجان           تنم شد پايمال سم اسبان

عموگردير آيي ، دشمن من              جدا سازد سرم را ازتن من

بيا عمو كه جان بر لب رسيده           عدو جسم مرا در خون كشيده

بيا جاي پدر كن مهرباني               مرا آمدبپايان زندگاني

بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا

--------------عبدالله ابن حسن -----------------------

كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته    همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته

از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را      باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته 

قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش             جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته

يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين            درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته

تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري     دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته

خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم         قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته

قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را           چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته

كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان          كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته

جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين        باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته

ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما           اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته

آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين    كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*

*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193

 
جمعه 11/9/1390 - 0:21
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
اي مبتلاي غم كه جهان مبتلاي توست(در مدح امام حسين عليه السلام)

اي مبتلاي غم كه كه جهان مبتلاي تواست            پير وجوان شكسته ي اندر عزاي تواست

هم قبله گاه اهل سمك خاك در گهت               هم سجده گاه خيلملك كربلاي تواست

اي جان محترم كه زجانهاي محترم                 چون ني ، نوازواقعه ي كربلاي تواست

اي بر لقاي دوست تو مشتاق وعالمي              مشتاق خاك كوي تو بهر بقاي تواست

اي بر لب هواي تو مفتون وكشوري               مفتون اشتياق تواندرهواي تواست

گلگون قبا زعكس شفق آسمان هنوز              از هجر روي اكبرگلگون قباي تواست

در خون طپيد مرغ دل مجتبي چو ديد           در خون طپيده قاسم نوكدخداي تواست

گرديداسير سلسله ي غم علي چوديد           زنجيركين بگردن زين العباي تواست

روحي فداك ، اي تن اطهر كه از شرف       خون خدا تويي وخدا خونبهاي تواست

جسمي وخاك ايسر انور كه بر سنان         آيات حق عيان زلب حق نماي تواست

گاهي بديرراهب وگه بر سر درخت          گه بر فراز نيزه وگه خاك جاي تواست

گويم حكايت از بدنت يا كه از سرت          يا ازعيال بيكس وغمديده خواهرت...ادامه دارد

بند اول تركيب بند مير زا يحيي خان مدرس اصفهاني -به نقل از شاهكارهاي ادبيات -ص 289

آراسته ي رضا معصومي

 
چهارشنبه 9/9/1390 - 22:16
 
تاييد شده
اهل بيت
در وصف زمين كربلا (كربلا گنجينه ي نورخداست)

 

كربلاگرديده نهضت گاه دين              كربلا شد اعظم از عرش برين

كربلا گنجينه ي نور خداست                ذره ذره خاكهايش پر بهاست

كعبه تعظيمش كند هر صبحگاه             چون از او پيدا نموده فر وجاه

برفضايش سايه زد ابركرم                ميدمد رحمت هميشه دم بدم

آسمانها را شرافت داده است                عرش داور را جلالت داده است

پرچم آزادي اندر اين زمين                 شد بپا با خون شاهنشاه دين

نغمه ي نهضت از اين جا شد بلند            سرنگون كاخ ستم از پاي بند

رمز حريت زموج خون عيان               درس آزادي ازاين وادي بخوان

كشتي راه نجات از اين زمين               شد روان زامر خداوند مبين

اين زمين معراج سبط مصطفاست            نينوا باشد ولي اندر نواست

كرد دنيا اين زمين تسليم خويش              تاابد افزوده بر تعظيم خويش

غرقه خونين جسمها دارد ببر               گشته خاكش معدن لعل وگهر

لعلهاي خونفشان را مخزن است             لاله هاي احمرين بر دامن است

جسم پر خون حسين ابن علي               خاك پاكش را نموده منجلي

سروقدي چون ابوالفضل رشيد              در كمون تربت وي آرميد

نونهال اكبر عالي شيم                    بردميده اندراين باغ ارم

شد شكوفه اصغر اندراين چمن             لاله رخ گرديده آن گلگون بدن

(ساعي)اندرگلشن كرب وبلا              روزشب برسينه زن شودر نوا *

*-از حسين علي ساعي خوانساري-به نقل ازمعراج عاشورا -صص 4-5-كتابفروشي اشرفي -خوانسار

 
يكشنبه 6/9/1390 - 1:21
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
باز اي مه محرم پر شور سر زدي

باز اي مه محرم پر شورسر زدي                 واندر دلم شراره زعا شوربرزدي

سختا كه روي تومگراز سنگ كرده اند             كاينك دوباره حلقه ي ماتم بدر زدي

تو آن نه اي مگر كه بجاي كفي زآب              پيكان بحلق اصغر خونين جگرزدي

آن سر كه  چرخ روي بپايش همي نهاد            برنوك ني نموده به هر رهگذرزدي

دستي كه آستين ورا بوسه داد چرخ              در قطع آن تو دامن همت كمر زدي

تو خود همان مهي كه به پيشاني حسين           با سنگ جورنقشه ي شق القمر زدي

توخود همان مهي كه بميل تني شرير            درخيمه گاه آل پيمبرشرر زدي *

*-ص122-گلستان حسيني -گردآورنده رضا رضانورگيلانيرودسري- انتشارات آشنا-1389 قمري.

 
دوشنبه 30/8/1390 - 16:4
 
تاييد شده
اهل بيت
آفاق پر عزا شد ولرزيد عرش حق (به مناسبت فرارسيدن مه محرم)

اوقات حزن شيعه ي اثني عشر رسيد                گوياكه شاه تشنه بدشت خطر رسيد

آفاق پر عزا شد ولرزيد عرش حق                  در كربلا چوزاده ي خير البشر رسيد

زآواز طبل عشرت اعدا بكربلا                   هنگام رنج زينب خونين جگر رسيد

ليلي زبي پناهي خود ميزند بسر                  داند كه وقت فرقت اوبر پسر رسيد

پروانه وار، دور قد سرو اكبرش                گرديد وگفت شام وصالم بسر رسيد

كلثوم از فراق اباالفضل نامدار                 با ناله گفت ، پيك اجل بي خبر رسيد

شد نو عروس ازغم قاسم درالتهاب              گفتا كه وقت گريه ي شام وسحر رسيد

صد آه از فسردگي خاطر رباب                 داند كه ظلم حرمله در اين سفر رسيد *

*- ص 6-طوفان كربلا -انتشارات رجبي -گردا<رنده : سيد خراساني(سيد حسين سجادي)

-------- فرا رسيدن ماه محرم  ----------------

تا شاه تشنه لب بديار بلا رسيد             افغان كودكان ززمين بر سما رسيد

چون حر نامدار سر راه را گرفت            شيون زاهل بيت بعرش علا رسيد

زينب چنين بگفت زسوزدل آن زمان          يامصطفي !حسين تو در كربلا رسيد

اي شحنه النجف ، پدر باوقار من              نور دوچشم تو بدو صد ابتلا رسيد

عباس نامدار وعلمدار شاه دين               سقاي طفلهاي حسين با نوا رسيد

يا فا طمه ! عروس تو، ليلاي خونجگر         دراين زمين پر غم ماتم سرارسيد

آندم بگفت ، مادر قاسم بصد فغان             شد موسمي كه پيك اجل از قفا رسيد 

در ناله شد رباب ،بگفتا كهاي دريغ !         بر گشت روز گار ، زمان قضا رسيد

پس شاه كربلا بجوانان با وفا               فرمود : حكم گفته ي قالوا بلي رسيد

يارب توشاهدي كه مطيعم بامر تو          گر پيكرم به تيروسنان از جفا رسيد

برمن ببخش جرم فقيهي بروزحشر            سلطاني اشكبار زشرح عزا رسيد*

*-ص 7 طوفان كربلا -انتشارات رجبي -گردآورنده سيد خراساني (سيد حسين سجادي) 

 
يكشنبه 29/8/1390 - 22:48
 
تاييد شده
اهل بيت
محرم آمد وغمهاي دوستان آمد
محرم آمد وغمهاي دوستان آمد مگر نسيم غم از طرف بوستان آمد
محرم آمدودلهاي شيعيان خون شد مگر زمكه برون شاه انس وجان آمد
محرم آمد وشد روزگار ، تيره وتار زمان رنج براي حجازيان آمد
پي شفاعت امت نمود عزم رحيل زكعبه با همه ياران وهمرهان آمد
بكربلا چورسيد آن شه بلند مقام زمين به لرزه واندوه آسمان آمد
رسيد حر رياحي براي استقبال سپاه كفر به اسلام هم عنان آمد
نواي طبل ودف ناي قوم شد چوبلند زخوف لرزه بر اندام كودكان آمد
همه به سينه زنان دور زينب نالان دم شهادت عباس نوجوان آمد
محرم آ مد واز فرقت علي اكبر صداي نوحه ي ليلاي ناتوان آمد
محرم آمد وشد حجله ي عروس ،سياه اجل نگر به چه تدبير ، ناگهان آمد *
*-طوفان كربلا-ص 4-5 انتشارات رجبي بكوشش سيد خراساني
 
يكشنبه 29/8/1390 - 17:3
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
منتظران چشم براه تواند شائق طرفي زنگاه تواند
منتظران چشم براه تواند                        شائق طرفي زنگاه تواند

 

جاكه همه برخي جان توايم                       تاكي وتا چند كشيم انتظار

عمر دراين غصه بپايان رسيد                     بر لب ما منتظران جان رسيد

ظلم وستم توده ي غبرا گرفت                     روي زمين زندقه يكجا گرفت

العجل اي گوهر بحروجود                      العجل اي خسرو اقليم وجود

العجل اي داور گردون غلام                     العجل اي خلق جهان را ،امام

اي دل ، هرزنده دلي سوي تو                   آينه ي روي نبي ، روي تو

سلسله ي اهل صفا ،  موي تو                 رونق گلزارجهان ، بوي تو

كاردگربرهمه سخت است ، سخت             پرده برانداز ،كه وقت است ، وقت

ماكه همه روي بسوي توايم                  منتظرديدن روي توايم

دفترعشق تو زبر، خوانده ايم                اسب به ميدان وفا رانده ايم

ديده براه تو، بسي دوخته ايم               با غم تو سوخته وساخته ايم *

*-سرودهاي امام مهدي -انتشارات قلم -قم-صص 30-31-گردآورنده :حسن حقجو

 
جمعه 27/8/1390 - 9:53
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
منتظر ديدن روي توايم

منتظران چشم براه تواند                        شائق طرفي زنگاه تواند

جاكه همه برخي جان توايم                       تاكي وتا چند كشيم انتظار

عمر دراين غصه بپايان رسيد                     بر لب ما منتظران جان رسيد

ظلم وستم توده ي غبرا گرفت                     روي زمين زندقه يكجا گرفت

العجل اي گوهر بحروجود                      العجل اي خسرو اقليم وجود

العجل اي داور گردون غلام                     العجل اي خلق جهان را ،امام

اي دل ، هرزنده دلي سوي تو                   آينه ي روي نبي ، روي تو

سلسله ي اهل صفا ف موي تو                 رونق گلزارجهان ، بويتو

كاردگربرهمه سخت است ، سخت             پرده برانداز ،كه وقت است ، وقت

ماكه همه روي بسوي توايم                  منتظرديدن روي توايم

دفترعشق تو زبر، خوانده ايم                اسب به ميدان وفا رانده ايم

ديده براه تو، بسي دوخته ايم               با غم تو سوخته وساخته ايم *

*-سرودهاي امام مهدي -انتشارات قلم -قم-صص 30-31-گردآورنده :حسن حقجو

دوست عزيز سلام. مطلب شما دوبار تكرار شده است. موفق باشيد
جمعه 27/8/1390 - 0:12
 
تاييد شده
شعر و قطعات ادبي
درشهادت امام باقر عليه السلام
مرثيه در مصيبت امام محمد باقر(عليه السلام)

فلك تاكي سر كين باعزيزان خدا داري            جفا تاچند با آل رسول دوسرا داري

زبستان رسالت سروها كز داس كين كندي         چه كج بازي كه با آزادگان مصطفي داري

فلك گلزار احمد را زراه كين خزان كردي        نه شرم از مصفي داري، نه از حيدر حيا داري

زداس كينه بركندي شجرهاي ولايت را           سر كين ازچه با آل علي مرتضي داري

فلك گلهاي زهرا را زراه كينه در دوران        بصد محنت ،بصد زاري بخواري مبتلا داري

محمد آنكه زالقاب شريفش يك بودباقر         گه از هشام ،گه زعبدالملكبروي جفا داري

شه بحرالعلومي را كه پشت دين قوي از اوست    به پشت زين زهر آلوده بهرش از چه جا داري

گهي زيد ستمگر مي كند دعوي ارث ازاو       گهي خونين دلش ازكينه  ي خصم دغا داري

زجور زيددون،وازكينه وبيداد ابراهيم          بهار عمرشه را دركمين باد فنا داري

ززهرزين دوپايش گشت آزرده، زپا افتاد       زبسترخفتنش نالان جميع ماسوا داري

سه روزش جابه بستردادي وبگذشت ازدنيا       ازين ماتم بگردن صادقش شال عزا داري

بكش آه از جگر (آذر)زجور چرخ بداختر       بگوتاچند اي چرخ فلك جور وجفا داري*

*-جاج غلامرضاآذرحقيقي -مداح اهل بيت-مشهد -به نقل ازديوان آذرجلد اول-صص92-93

چاپ سوم-سال 1348 شمسي-اداره ي فرهنگ وهنر خراسان بزرگ

v

گوش بر حلقه ي در آويزان                   چشم بنشسته براهت گريان
دل از اين مژده كه خواهي آمد               هست از شوق وصالت لرزان
در رهت بدرقه سازد هر شب                 تا سحر مصحف وادعيه ، زبان
بس كه درراه تو هستم سر پا                رفت از پاي مرا تاب وتوان
دست از دامن الطاف خدا         دست بردار نباشد يك آن
همه از غيبت تو مي نالند            همه از هجر تو بي صبر وامان
همه از خيمه ي بيداد وستم      كه بپا گشت به صحراي زمان
همه ازنخل رطب دار اميد             كه بخشكيد دل پير وجوان
همه از شعله ي نوميدي ياس             كه بر آيد زوراي دل وجان
همه از وحشت عفريت نفاق               كه دهد چهره به هر دوست نشان
همه از سر كشي موج گناه         كه زندطعنه بروي انسان
همه از مردن يزدان شرف           زير پاي هوس بي شرفان
همه ازپنجه ي خونخوار ستم        كه مكد خون دل مضلومان
همه از بي خودي خود دلتنگ          همه گويند بصد آه وفغان
بارالها تو به اين زودي زود            قائم آل محمد برسان
بنقل ازسرودهاي امام مهدي عج....ص 134- چاپ انتشارات قلم گردآورنده : حسين حقجو----------------------

X