دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
غروبي سخت دلگيراست ومن ، بنشسته ام اينجا، كنار غار پرت وساكتي ، تنها كه مي گويند : روزي ، روزگاري ، مهبط وحي خدا بوده است ، ونام آن ((حراء))بوده است واينجا، سرزمين كعبه وبطحاست... وروز، از روزهاي حج پاك ما مسلمانهاست. برون از غار زپيش روي وزيرپاي من ، تاهركجا ، سنگ وبيابانست. هوا گرم است وتبداراست اما مي گرايدسوي سردي، سوي خاموشي. وخورشيداز پس يك روز تب ،در بستر غرب افق ،آهسته مي ميرد.. ودر اطراف من از هيچ سويي ، رد پايي نيست ودور من ، صدايي نيست
فضا خالي است وذهن خسته وتنهاي من ، چون مرغ نوبالي ،-كه هردم شوق پروازيبه دل دارد- كنارغار ،از هرسنگ، هر صخره پرد بر صخره ايديگر..
ومي جويد به كاوشهاي پي گيگيري، نشانيهاي مردي را - نشانيها،كه شايد مانده بر جا ،دير دير: از سالياني پيش_ ومن همراه مرغ ذهن خود،در غار مي گردم.
وپيدا مي كنم گويي نشانيها كه مي جويم: همانست، اوست! كنار غار ، اينجا ،جاي پاي اوست،مي بينم ومي بويم توگويي بوي اورا نيز همانست ، اوست:
يتيم مكه ،چوپانك،جوانك،نوجواني از بني هاشم وبازرگان راه مكه وشامات
(امين)، آن راستين، آن پاكدل ، آن مرد، وشوي برترين بانو:(خديجه)
نيز ، آنكس كوسخن جز حق نمي گويد وغير از حق نميجويد وبتها را ستايشگر نمي باشد واينك : اين همان مردابرمرد است (محمد) -ص- اوست
اين شعر ادامه دارد كه ادامه ي آن درفرصتها ي بعدي به نظر كاربران خواهد رسيد
پلاسي بر تن است اورا وميبينم كه بنشسته است،چونان چون همان ايام
همان ايام كه اين ره را بسا، بسيارمي پيمود وشايد نازنين پايش زسنگ راه مي فرسود
ولي اوهمجنان هرروزمي آمد ومي آمد...ومي آمد وتنها مي نشست اينجا
غمان مكه ي مشئوم را باغارمي ناليد غم بي همزبانيهاي خود را...
ومن اكنون به هر سنگي كه در اين غار مي بينم، به روشن ترخطي مي خوانم آن فريادهاي خامش آورا... واكنون نيزگويي آمده است او...آمده است اينجا،
وي گويد غم آن روزگاران را:(( عجب شبهاي سنگيني! همه بي نور! نه ازبام فلك ، قنديل اخترها بودآويز نه اينجا_وادي گسترده ي دشت حجاز_
از شعله ي نوري ، سراغي هست.زمين ، تاريك تاريك است وبرج آسمانها نيز
نه حتي در همه ي ام((ام القري))يك روزن روشن تما شهربي نوراست...
نه تنها شب ، كه اينجاروزهم بسيارشبرنگ است. فروغي هست اگر،از آتش جنگ است
فروزان مهر ، اينجا سخت بي نوراست، بي رنگ است. توگويي راه خود را هرزه مي پويد ونهر نورآن ،زان سوي اين دنيا بود جاري.
مه اند ر گور شب خفته است وناپيداست... پيدا نيست.
سيه رگهاي شهر-اين كوچه ها-ازخون مه خاليست
درآنها مي دودچركاب تندننگ وبد نامي، بد انديشي ودر رگهاي مردم هم.
سيه بازارهاي ((روسپي نامردمان))گرم است تمام شهرگردابي است پر گنداب
تمام سرزمينها نيز دنياهم وگويي قرن ، قرن ننگ وبدنامي است.
فضيلتهالجن آلوده،انسانها سيه فكروسيه كارند... و(انسان)نام اشرافي زيبايي است از معني تهي ...)) مانده محمد(ص) گرم گفتاري غم آلود است.
وخور، ديريست مرده ، غارتاريك است ومن چيزي نمي بينم
ولي گوشم به گفتاراست...ومي بينم توگويي رنگ غمگين كلامش را :
((خداي كعبه، اي يكتا!درودم را پذيرا باش، ا ي برتر وبشنو آنچه ميگويم:
دربعثت پيامبراسلام وغار حراورسالت رسولالله (ص)-از موسوي گرمارودي -قسمت سوم —-پيام درد انسانهاي قرنم را زمن بشنو پيام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پيام رنج انسانهاي زيربار،وزآزادگي مهجور پيام آنكه افتاده است درگرداب
وفريادش بلنداست:((آي آدمها…)) پيام من ،پيام او،پيام ما…))
محمد(ص)غمگنانه ناله اي سرميدهد،آنگاه مي گويد: خداي كعبه ،اي يكتا!
درون سينه ها ياد تومتروك است وازبي دانشي واز بزهكاري ،:
مقام برترين مخلوق تو،انسان، بسي پايين تراز حد سگ وخوك است.
خداي كعبه ،اي يكتا!فروغي جاودان بفرست، كه اين شبها بسي تار است.
ودست اهرمنها سخت در كاراست ودستي رابه مهرازآستيني باز ،بيرون كن
كه:برداردبه نيروي خدايي شايد، اين افتاده پرچمهاي انسن را
فروشويد نفاق وكينه هاي كهنه از دلها دراندازد به بام كهنه ي گيتي بلند آواز
برآرد نغمه اي همساز فروپيچد بهم طومار قانونهاي جنگل را
وگويد :آي انسانها! فراگردهم آييد وفراز آييد بازآييد
صدا بردارد انسان را وگويد: هاي ، اي انسان! برابر آفريدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درايران وباآن كفشگرگويد :
پسر را رو ، به هر مكتب كهخواهي نه! سپاهي زاده راباكفشگر،
ديگرتفاوتهاي خوني نيست سياهي وسپيدي نيز ،حتي،موجب نقص وفزوني نيست… خداي كعبه …اي ..يكتا…)) بدين هنگام
كسي آهسته گويي چون نسيمي مي خزد درغار محمدرا صدا آهسته مي آيدفرود از اوج ونجوا گونه مي گردد پس آنگه مي شود خاموش.
سكوتي ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار ميرويد…
وشاخ وبرگ خود رادرفضاي قيرگون غار مي شويد
ومن درفكر آنم كاين چه كس بود،از كجا آمد؟! كه ناگه اين صدا آمد:
((بخوان!))… اما جواب يبر نمي خيزد محمد ،سخت مبهوت است
گويا ،كاش ميديدم ! صدا باگرمترآوا وشيرين تر بياني باز مي گويد:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسينه ي من باز مي ماند زكار خويش،گفتي ميروم از هوش
زمان دراضطراب وانتظارپاسخش، گويي فرو مي ماند از رفتار ((هستي) مي سپارد گوش پس از لختي سكوت-اماكه عمري بود گويي-گفت:
((من خواندن نمي دانم)) همان كس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ايزدت كوآفريننده است…)) واو ميخواند، امالحن آوايش
به ديگر گونه آهنگ است صدا گويي خدا رنگ است. مي خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ايزدت،كو آفريننده است…))* * *
درودي مي تراود از لبم بر او درودي گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اينجا، كنارغارپرت وساكتي ،تنها
كه ميگويند روزي ،روزگاري مهبط وحي خدا بوده است، ونام آن ((حري)) بوده است.
ودر اطراف من ازهيچ سويي ردپايي نيست ودور من ، صدايي نيست…*
*-اين شعركه درسه قسمت متوالي عرضه گرديدبرگرفته از كتاب شاهكارهايي آزاشعار مذهبي .آراسته ي رضامعصومي _نشريه ي ماه نو-انتشارات رشيدي- است وچنانكه درسر آغازذكر شد اثر طبع موسوي گرمارود ي شاعر معروف معاصركشور ماست-صص۱۲۸ -۱۳۴
فلك سبط پيمبررا مكان زندان سرا دادي زكين موسي ابن جعفررا بزندان جا چرا دادي؟
فلك انصاف ده مگذرزحق بهر غريبان جا نبود جز گوشه ي زندان كه آنسانش تو جادادي
زملك يثرب اورا ره نمودي برديش بغداد به شهر غربت او را جا بزندان بلا دادي
نبود بس محنت زندان بصره عاقبت از كين اسير اورا بدست ظلم سندي دغا دادي
فلك زير وزبر گردي كه سلطان غريبان را بزندان ستم كردي اسيرش بس جفا دادي
غريبي واسيريش نبود بس كاندر آن زندان طبيبش كند وزنجير ستم اورا دوا دادي
زبرق ظلم هارون وزداس كينه ي سندي تمام حاصل عمر شريفش بر فنا دادي
جفاها بس نبود كز بعد چندي آن اسيريها رطب درزهر آلودي بآن غم مبتلا دادي
در آن زندان نموديش شهيد آخر ززهر كين يتيمي را نصيب سرور خوبان رضا دادي
فلك !ويران شوي آيا نبود تابوت در بغداد بروي درب زندان جا تو آن نور خدا دادي
شهنشاهي كه قلب عالم امكان بدي اورا امام الرافضي از چه مناديش ندا دادي
بنال(آذر )كه جسمش را كنار دجله ي بغداد سه روز وشب مكان هارون ميشوم دغا دادي -
به نقل از : صص ۱۰۳-۱۰۴ ديوان آذر-جلد دوم -سروده ي مرحوم آذر خراساني -انتشارات طوس مشهد --
مژده ياران رخ دلدار پديدار شده رخ دلدار پديدار بديدار شده
سر پنهان ز پس پرده عيان گرديده از پس پرده عيان جامع اسرار شده
شب هجران سپري روز وصال است وصال صبح صادق متجلي زرخ يار شده
رحمت واسعه نازل شده از منبع جود ريزش مغفرت از داور غفار شده
خالق عزوجل از كرم ولطف عميم عزم غفاري او بيحد وبسيار شده
منبع فيض زفياض شده فيض رسان فيض بر عالم از آن مطلع انوار شده
دوده وهفت مگر آنكه شد از ماه رجب كاين همه جلوه زمحبوب پديدار شده
فاش گو،فاش كه مبعوث رسالت احمد منجي خلق ،محمد شه مختار شده
حضرت روح الامين زامر خداوند مبين نازل اندر بر آن سيد ابرار شده
بانگ جاء الخق وصيت زهق الباطل را بر ملا برزده با لعل درر بار شده
تيرگيهاي ضلالت همه باطل شده است تا رخ افروز ، محمد شه اخيار شده
شرق خورشيد محبت شده در كوه حرا قاف تا قاف منور همه يكبار شده
نخل توحيد عجب نشو و نمايي كرده بارور گشته از آن والد اطهار شده
شمع فانوس همه دايره ي كون ومكان قطب امكان شده ونقطه ي پرگار شده
احمد آن نور سموات وزمين ،فخر بشر پرتو افكن بجهان از مه رخسار شده
پرچم نصرومن الله زحق افراشته است از پي فتح وظفر جانب بازار شده
نام الله وصمدآمده ياران بميان لات وعزي وصنم ، جمله نگونسار شده
عقل كل ختم رسل اشرف خلق دو جهان تاجدار از كرم ورحمت دادار شده
( آذر)از شهد ولاي شه دين شمس شموس نه عجب ناطقه اش گر كه شكربار شده --
--بنقل ازصص ۱۶ -۱۷ جلد دوم ديوان آذر -چاپ انتشارات طوس مشهد -محرم ۱۳۸۲ قمري ـمرحوم آذر خراساني ---
شام ويران است اين يا شام تار زينب است كين چنين تاريك از غم روزگارزينب است
شام ويران است اين يا شام تار زينب است كين چنين تاريك از غم روزگارزينب است
آتش عشقاست ياران خرمن دلدادگان ياشرار آه قلب داغدار زينب است
ابر مي گريدبحال زينب اندر شهر شام ياروان اب از دو چشم اشكبار زينب است
ماه شد تابان بروي نيزه شمر وسنان يا سر سبط پيمبر پاسدار زينب است
آسمانگسترده برروي زمين ابر حجاب بر سر بازارنامحرم گذار زينب است
لرزه بر كاخ ستم افتاد از اين انقلاب چون كه پرچم در كف با اقتدار زينب است
اين سر خونين كه باشد در ميان طشت زر كوكب رخشنده سيمين عذار زينب است
چوب بردار از لب عطشان اين سر اي يزيد آخر اين سلطان عالي رتبه يار زينب است
آنچه آخر پايگاه ظلم را ويران كند آن شرار آه قلبداغدار زينب است
آنكه گيرد انتقام كشتكان خويش را از يزيد وپيروانش ،كردگار زينب است
كاش ميگفتا كسي بامردم حق ناشناس گوشه ي ويران كجا دار القرار زينب است
تن بزير بار ذلت زاده ي زهرا نداد پايمردي شهيدان افتخار زينب است
نام زينب جاودان باشد بر اهل خرد چون كه در قلب خدا جويان مزار زينب است
روز محشر (كربلايي) را بود اجري عظيم زانكه,مري در جهان ، خدمتگزار زينب است
--اثرطبع ناد علي كربلايي -شكوفه هاي غم جلد دوم -ص204 -انتشارات خزر -تهران --
مژده مژده شد روشن، ُ چشم اهل دين به به گشته جشن ميلاد مير مومنين به به
بيت حق چراغان شد ، عرش نور باران شد از پرتورخسار فرمانده ي دين به به
اي شيعه نما شادي ، آمد از خدا هادي رهنماي دنيا و روز واپسين به به
چشم مصطفي روشن ، عالم همه شد گلشن زآفريدگار اورا آمد آفرين به به
فوج ملك از بالا، ذكر يا علي گويا دسته گل بر افشانندبر روي زمين به به
بر قدوم آن سرور، ريز شد گل احمر لا حول ولا بر آن فرخنده جبين به به
رمز هل اتي آمد ، حجت خدا آمد بر خاتم پيغمبر آمده نگين به به
گل نما نثار امشب ، بر قدوم يار امشب خانه زاد حق آمد بر ياري دين به به
نقل ها بر افشانيد ، مدح ومنقبت خوانيد دست حق عيان آمد ، خوش ز آستين به به
قلب (كربلايي) شاد ، زاين جشن وازاين ميلاد از لحد كند فرياد ، تاروز پسين به به --
--نقل ازصص ۶۱-۶۲ شكوفه هاي غم -جلد اول-نادعلي كربلايي -انتشارات خزر -تهران ----
---(سرود در ولادت علي ابن ابيطالب عليه السلام ) از حاج غلامرضا آذر خراساني----
مژده زميلاد ولي خدا شاه ولايت علي مرتضي مژده زميلاد ولي خدا شاه ولايت علي مرتضيمژده زميلاد شه ملك دين حجت حق مظهر جان آفرين مفخر ايجاد ووليمبين
شير خدا وارث خيرالوري شاه ولايت علي مرتضي-----مژده زميلاد شه انس وجان
نور خدا سرور كون ومكان شاه هدي آيت امن وامان اصل ولا قاسم ناروجنان
حبل متين لنگرارض وسما شاه ولايت علي مرتضي ----
مژده زميلاد شه بوالحسن مظهر الطاف حي ذوالمنن وارث علم نبي موتمن
محور دين شاه زمين وزمن فارس صفدر شه حيبر گشا شاهولايت علي مرتضي---
مژده كه عالم همه گلزار شد دشت ودمن تحتهاالانهار شد كون ومكان مطلع انوار شد
جلوه كنان والد اطهار شد شد متولد شه ملك ولا شاه ولايت علي مرتضي---
مژده ي رحمت به همه شيعيان خاصه بر احباب وهمه دوستان گشت عيان جامع سر نهان
ماه رخ مرتضوي شد عيان گشت عيان همسر خيرالنسا شاه ولايت علي مرتضي---
--نقل از جلد اول ديوان آذر خراساني -ص ۳۱ -چاپ سوم -۱۳۴۸ شمسي -انتشارات طوس مشهد ---
ماهي شده در ماه رجب جلوه گر امشب كز شرم نهان است بگردون قمر امشب ----5/30/2012
خورشيد جهانتاب زيثرب بدميده كآفاق منور شد از او سربسر امشب
زام الولد اين ماه دل آرا شده ظاهر دامان رضا زيب گرفت زاين پسر امشب
تا مدعيانش ننمايند شماتت حق كرده عطايش پسري خوش سير امشب
همواره همه كون ومكان گشته منور از بارقه ي اين پسر واين پدر امشب
گرديد قران مه وخورشيد ولايت گويي كه شده معجز شق القمر امشب
نوري شده در فرش هويدا كه ازآن نور بگرفته بخود عرش برين زيب وفر امشب
نورسته گلي سر زده از گلشن طه پاشيده صبا خوش بفضا مشك تر امشب
زيبا پسري آمده با چهر محمد حسن نبوي باز شده جلوه گر امشب
شد يوسفي از آل محمد سوي بازار كز بهر تماشا شده پر رهگذر امشب
جن وملك از فرط طرب غرق نشاطند شاديست كه برخاسته از بام ودر امشب
ميلاد جواد ابن رضا فخر عباداست گرديده عيان بارقه ي دادگر امشب
گشته متولد نهمين حجت دادار ماه رجب ازاو شده بارتبه تر امشب
(آذر ) بطرب كوش كه ميلادجواد است بازآمده نوباوه ي خيرالبشر امشب --
--نقل از ديوان آذر جلد اول -صص ۱۱۸-۱۱۹- چاسوم -۱۳۴۸ شمسي چاپخانه ي طوس مشهد -سروده ي حاج غلامرضا آذر خراساني ---
مژده ز ميلاد ولي عشر هادي دين، زاده ي خيرالبشر
مژده زميلاد علي النقي هادي دين ، نوگل باغ تقي
سبط نبي مير همه متقي شبل علي بحر نقاوت نقي
شاه عشر هادي جن وبشر هادي دين زاده ي خيرالبشر--
مژده ز ميلاد ولي زمن شبل علي والد پاك حسن
ماه دهم بارقه ي ذوالمنن زاده ي زهرا وصي بوا لحسن
شمس هدي پادشه بحروبر هادي دين زاده ي خير البشر
مژده زميلاد شه ملك دين نور خدا سرور اهل يقين
محور دين عروه ي اهل يقين حجت حق مظهر جان آفرين
شد بجهان ماه رخش جلوه گر هادي دين زاده ي خير البشر---
مژده زميلاد شه تاجدار مطلع ايمان ولي كردگار
سرور خوبان به همه شهريار مفخر ايجاد ، مه باوقار
هادي خلق دو جهان سربسر هادي دين ، زاده ي خير البشر ----
به نقل از ديوان آذر خراساني -جلد اول-ص ۱۳۴ -انتشارات طوس مشهد -چاپ سوم -۱۳۴۸ شمسي
----محبوس سامرا (امام هادي )---
هادي آل نبي گشته گرفتار بلا متوكل بنموده است بر او جور وجفا
شد چو وارد شه دين ، سامره ، جاداد ورا در رباطي كه بدي مسكن خيل غربا
اعتنايي چو به شانش ننمودي زنخست كرد بر وي ستم وظلم ، همان شو م دغا
حرم محترمش را زستمكاري خود داد ويرانه مكان، پيش گروه فقرا
گاه زندان وگهي حبس نظر بود زكين بيست ويك سال به تبعيد بد آن شاه هدي
گه مكان داد ورا جاي وحوشان از كين گاه تكليف نمودش به شراب وبه غنا
گاه زنديق خطابش بنمودي زستم گاه دشمنام بدادي زجفا بر زهرا
گاه در مجلس خود مسخره اي مي آورد تاكه تقليدكند از علي ، آن شير خدا
گه فرستاد زكين ،بهر تفحص در شب عده اي را بهمان خانه كه بد ابن رضا
گه بزندان جفا بود مقيد از كين گاه اندر غل وزنجير بدي آن مولا
خون دل از خلفا خورد ، شه از ظلم وستم تاكه مسموم شدي آن خلف بدر دجا
شد چو از زهر جفا كشته نقي خسرو دين غرق ماتم شدي از رحلت وي، سامرا
لب ببند(آهي ) ازاين وقعه ي جانسوز دگر كه زدي آتش ازاين غم بدل خير نسا --
نقل از ديوان آهي -جلد دوم -ص ۲۱۶ -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران---
مژده ز ميلاد ولي عشر هادي دين، زاده ي خيرالبشر
مژده زميلاد علي النقي هادي دين ، نوگل باغ تقي
سبط نبي مير همه متقي شبل علي بحر نقاوت نقي
شاه عشر هادي جن وبشر هادي دين زاده ي خيرالبشر--
مژده ز ميلاد ولي زمن شبل علي والد پاك حسن
ماه دهم بارقه ي ذوالمنن زاده ي زهرا وصي بوا لحسن
شمس هدي پادشه بحروبر هادي دين زاده ي خير البشر
مژده زميلاد شه ملك دين نور خدا سرور اهل يقين
محور دين عروه ي اهل يقين حجت حق مظهر جان آفرين
شد بجهان ماه رخش جلوه گر هادي دين زاده ي خير البشر---
مژده زميلاد شه تاجدار مطلع ايمان ولي كردگار
سرور خوبان به همه شهريار مفخر ايجاد ، مه باوقار
هادي خلق دو جهان سربسر هادي دين ، زاده ي خير البشر ----
به نقل از ديوان آذر خراساني -جلد اول-ص ۱۳۴ -انتشارات طوس مشهد -چاپ سوم -۱۳۴۸ شمسي
----محبوس سامرا (امام هادي )---
هادي آل نبي گشته گرفتار بلا متوكل بنموده است بر او جور وجفا
شد چو وارد شه دين ، سامره ، جاداد ورا در رباطي كه بدي مسكن خيل غربا
اعتنايي چو به شانش ننمودي زنخست كرد بر وي ستم وظلم ، همان شو م دغا
حرم محترمش را زستمكاري خود داد ويرانه مكان، پيش گروه فقرا
گاه زندان وگهي حبس نظر بود زكين بيست ويك سال به تبعيد بد آن شاه هدي
گه مكان داد ورا جاي وحوشان از كين گاه تكليف نمودش به شراب وبه غنا
گاه زنديق خطابش بنمودي زستم گاه دشمنام بدادي زجفا بر زهرا
گاه در مجلس خود مسخره اي مي آورد تاكه تقليدكند از علي ، آن شير خدا
گه فرستاد زكين ،بهر تفحص در شب عده اي را بهمان خانه كه بد ابن رضا
گه بزندان جفا بود مقيد از كين گاه اندر غل وزنجير بدي آن مولا
خون دل از خلفا خورد ، شه از ظلم وستم تاكه مسموم شدي آن خلف بدر دجا
شد چو از زهر جفا كشته نقي خسرو دين غرق ماتم شدي از رحلت وي، سامرا
لب ببند(آهي ) ازاين وقعه ي جانسوز دگر كه زدي آتش ازاين غم بدل خير نسا --
نقل از ديوان آهي -جلد دوم -ص ۲۱۶ -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران---
باز از كنوز رحمت والطاف كردگار آيات صنع در همه عالم شد آشكار
بانفحه ي صبا دم روح القدس دميد شد رستخيز عام به صحرا وكوهسار
با حشمت الهي شه ، نوروز زد قدم عفريت دي زصحنه برون شد پي فرار
زد خيمه ابر ودر وگهر ريخت دمبدم صحن وسرا ودشت ودمن گشت لاله زار
پير عجوز دهر جواني زسر گرفت تاشد بكوهسار ، عيان جلوه ي بهار
تاشد زپرده حسن دل آراي گل عيان با لحن خوش به نغمه ي داوود شد هزار
بلبل به شاخسارطرب جا گرفت وگفت حمد خدا ونعت نبي ، مدح هفت وچار
وآنگه بخلق مژده يعيدين داد فاش نوروز باستاني ومولود شهريار
تا شد عيان زماه رجب ليله ي نخست تابنده شد زبرج ولايت مه وقار
مولود شد محمد باقر (ع) زفاطمه درياي علم مصطفوي ، مفخر كبار
مر آت حق شهنشه علم اليقين كزاو دين خدا وشرع و نبي گفت آشكار
پنجم وصي احمد مرسل ، ولي حق كزاو علوم اول وآخر شد اشكار
مهرش بهار باطرب وقهراو خزيف حبش جنان ودشمنيش شد جهيم نار
(آذر) گدايي در اوكن زحق طلب زان منصب شهانه به عالم كن افتخار--
---ديوان آذر -جلد اول -ص 86-چاپ سوم-1348 شمسي -چاپ خانه ي طوس مشهد-آذرخراساني--