دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
غروبي سخت دلگيراست ومن ، بنشسته ام اينجا، كنار غار پرت وساكتي ، تنها كه مي گويند : روزي ، روزگاري ، مهبط وحي خدا بوده است ، ونام آن ((حراء))بوده است واينجا، سرزمين كعبه وبطحاست... وروز، از روزهاي حج پاك ما مسلمانهاست. برون از غار زپيش روي وزيرپاي من ، تاهركجا ، سنگ وبيابانست. هوا گرم است وتبداراست اما مي گرايدسوي سردي، سوي خاموشي. وخورشيداز پس يك روز تب ،در بستر غرب افق ،آهسته مي ميرد.. ودر اطراف من از هيچ سويي ، رد پايي نيست ودور من ، صدايي نيست
فضا خالي است وذهن خسته وتنهاي من ، چون مرغ نوبالي ،-كه هردم شوق پروازيبه دل دارد- كنارغار ،از هرسنگ، هر صخره پرد بر صخره ايديگر..
ومي جويد به كاوشهاي پي گيگيري، نشانيهاي مردي را - نشانيها،كه شايد مانده بر جا ،دير دير: از سالياني پيش_ ومن همراه مرغ ذهن خود،در غار مي گردم.
وپيدا مي كنم گويي نشانيها كه مي جويم: همانست، اوست! كنار غار ، اينجا ،جاي پاي اوست،مي بينم ومي بويم توگويي بوي اورا نيز همانست ، اوست:
يتيم مكه ،چوپانك،جوانك،نوجواني از بني هاشم وبازرگان راه مكه وشامات
(امين)، آن راستين، آن پاكدل ، آن مرد، وشوي برترين بانو:(خديجه)
نيز ، آنكس كوسخن جز حق نمي گويد وغير از حق نميجويد وبتها را ستايشگر نمي باشد واينك : اين همان مردابرمرد است (محمد) -ص- اوست
اين شعر ادامه دارد كه ادامه ي آن درفرصتها ي بعدي به نظر كاربران خواهد رسيد