دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
دربعثت پيامبراسلام وغار حراورسالت رسولالله (ص)-از موسوي گرمارودي -قسمت سوم —-پيام درد انسانهاي قرنم را زمن بشنو پيام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پيام رنج انسانهاي زيربار،وزآزادگي مهجور پيام آنكه افتاده است درگرداب
وفريادش بلنداست:((آي آدمها…)) پيام من ،پيام او،پيام ما…))
محمد(ص)غمگنانه ناله اي سرميدهد،آنگاه مي گويد: خداي كعبه ،اي يكتا!
درون سينه ها ياد تومتروك است وازبي دانشي واز بزهكاري ،:
مقام برترين مخلوق تو،انسان، بسي پايين تراز حد سگ وخوك است.
خداي كعبه ،اي يكتا!فروغي جاودان بفرست، كه اين شبها بسي تار است.
ودست اهرمنها سخت در كاراست ودستي رابه مهرازآستيني باز ،بيرون كن
كه:برداردبه نيروي خدايي شايد، اين افتاده پرچمهاي انسن را
فروشويد نفاق وكينه هاي كهنه از دلها دراندازد به بام كهنه ي گيتي بلند آواز
برآرد نغمه اي همساز فروپيچد بهم طومار قانونهاي جنگل را
وگويد :آي انسانها! فراگردهم آييد وفراز آييد بازآييد
صدا بردارد انسان را وگويد: هاي ، اي انسان! برابر آفريدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درايران وباآن كفشگرگويد :
پسر را رو ، به هر مكتب كهخواهي نه! سپاهي زاده راباكفشگر،
ديگرتفاوتهاي خوني نيست سياهي وسپيدي نيز ،حتي،موجب نقص وفزوني نيست… خداي كعبه …اي ..يكتا…)) بدين هنگام
كسي آهسته گويي چون نسيمي مي خزد درغار محمدرا صدا آهسته مي آيدفرود از اوج ونجوا گونه مي گردد پس آنگه مي شود خاموش.
سكوتي ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار ميرويد…
وشاخ وبرگ خود رادرفضاي قيرگون غار مي شويد
ومن درفكر آنم كاين چه كس بود،از كجا آمد؟! كه ناگه اين صدا آمد:
((بخوان!))… اما جواب يبر نمي خيزد محمد ،سخت مبهوت است
گويا ،كاش ميديدم ! صدا باگرمترآوا وشيرين تر بياني باز مي گويد:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسينه ي من باز مي ماند زكار خويش،گفتي ميروم از هوش
زمان دراضطراب وانتظارپاسخش، گويي فرو مي ماند از رفتار ((هستي) مي سپارد گوش پس از لختي سكوت-اماكه عمري بود گويي-گفت:
((من خواندن نمي دانم)) همان كس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ايزدت كوآفريننده است…)) واو ميخواند، امالحن آوايش
به ديگر گونه آهنگ است صدا گويي خدا رنگ است. مي خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ايزدت،كو آفريننده است…))* * *
درودي مي تراود از لبم بر او درودي گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اينجا، كنارغارپرت وساكتي ،تنها
كه ميگويند روزي ،روزگاري مهبط وحي خدا بوده است، ونام آن ((حري)) بوده است.
ودر اطراف من ازهيچ سويي ردپايي نيست ودور من ، صدايي نيست…*
*-اين شعركه درسه قسمت متوالي عرضه گرديدبرگرفته از كتاب شاهكارهايي آزاشعار مذهبي .آراسته ي رضامعصومي _نشريه ي ماه نو-انتشارات رشيدي- است وچنانكه درسر آغازذكر شد اثر طبع موسوي گرمارود ي شاعر معروف معاصركشور ماست-صص۱۲۸ -۱۳۴