دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
دریافت کد بارش قبل از بالای وبلاگ
در عزاي شه دين كرببلامي لرزد نه همين كرببلا ، ارض سمامي لرزد
گوئيا ناله ي زهرا رسد از دور بگوش كين چنين دست وتن شمر دغا مي لرزد
خبر مرگ حسين آمده بر سوي حرم زين خبر قلب عزيزان خدا مي لرزد
ذوالجناح شه دين غرقه بخون ، شيهه زنان بس كه خورده به تنش تير جفا مي لرزد
اسب بي صاحب شه چون به در خيمه رسيد سر وپا ، دخترشاه شهدا مي لرزد
سر نوراني شه را چو سر نيزه بديد زينب غمزده با شور ونوا مي لرزد
ظالمي سنگ به پيشاني آن سرور زد كه از آن واقعه قلب اسرا مي لرزد
(محسن كرببلايي) زغم شاه شهيد دلش از واقعه ي كرببلا مي لرزد *
*-به نقل از ارمغان كربلا -ص 217 -اثرطبع نادعلي كربلايي -موسسه مطبوعاتي خزر-تهران
--------شمس كربلا -------------
شمس اقليم امامت برزمين افتاده است خاتم پيغمبران را خوش نگين افتاده است
نور چشم فاطمه، نوباوه ي خيرالبشر از جفاي مشركين از صدر زين افاده است
چشم هفتادودو ملت بر دووهفتاد اوست مات چشم عالمي براين زمين افتاده است
داد در راه خدا شش ماهه سربازي حسين در شهادت قرعه بر آن نازنين افتاده است
در كنار علقمه ، ماه بني هاشم فتاد لرزه ازاين وقعه بر اركان دين افتاده است
در ميان خاك وخون شد جسم اكبر غرقه ور تاج فرق نوجوانان اين چنين افتاده است
گفت :زينب قافله سالار ما يك دم ببين آتش اندر خيمه گاه عابدين افتاده است
كودكان پروانه وش برگرد شمع زينبند ليك زير خار طفلي مه جبين افتاده است
اي صبا برگو بزينب كودك ديگركجاست مي نداند در كجا آن بي قرين افتاده است
سوي قربانگاه گريانرفت ، گفتا : اي خدا يادگار مادرم بين بي معين افتاده است
گفت اي سالار من !زينب بود در جستجو در كجا آن طفل گم گشته ، غمين افتاده است
ناگهان ديدي بروي سينه ي شاه شهيد كودكي بي جان به احوالحزين افتاده است
(آهي) آن كودك بروي سينه ي شه جان سپرد از غمش زينب بخاك اندوهگين افتاده است*
*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران -----------
-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------
اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم
پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم
داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم
عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم
از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم
جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم
عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم
دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم
دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم
پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر! من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم
نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم
معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم
تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند شكوه ي اين قوم را بر حي داورمي كنم
اي پدر سيلي زند بر صورتم شمر لعين از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم
دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم
گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم *
*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران
عزيزان خدا را در جهان بس رنجها دادي بخاصان خدا بس جورها كزراه كين كردي
فلك بگذشت از حد ظلمهايي راكه در عالم به چهارم اختردرج ولايت عابدين كردي
نبود بس وقعه ي جان سوز عاشورا براي او كه ازهشام جور وكين به فخرالساجدين كردي
نبود بس آن غل وزنجير عاشوراكه ديگر بار بگردن غل وزنجيرش زهشام لعين كردي
نبودبس غارت خرگاه شه در روزعاشورا كه غارت خانه اش را از جفاي مشركين كردي
نبودبس ابتلاي راه شام وآه روز وشب كه تا چهل سال كارش ناله وآه وانين كردي
روا كي بود بعد ازآن همه رنج الم ديدن چنان ظلمي توازهشام بر آن شاه دين كردي
نموديش ز زهرزاده ي عبدالملك مسموم نديده كس چنان ظلمي كه تو با آن حزين كردي
زظلم آل مروان شد يتيم وبي پدرباقر نه تنها او قرين غم كه عالم را غمي ن كردي
زسوزماتم وداغ علي ابن الحسين سجاد (ع) ملك رادر سما گريان ، غمين اهل زمين كردي
شب وروزازجفايت (آذر) نالان نوا دارد هميگويد حججهارا چنان كردي چنين كردي *
*-ديوان آذر خراساني -جلد دوم -ص 85 -چاپ سوم -1348 شمسي -مشهد .انتشارات طوس
اي هلال من و، اي ماه فروزان هدا دوش مهمان شده اي جان برادر بكجا؟
بروي خاك تنور اي سر خونين زچه رو جاي داده است تورا خولي ملعون دغا
شده خاكستري اين روي نكوي تو ، حسين ! بجراحات سرت بوده مگر خاك ، دوا
بروي نيزه ي دشمن سرپاك تو بود اي هلالم كه چنين گشته اي انگشت نما
بين كه طفل تو نگيرد نظر از چهره ي تو تاكه بر اوبنمايي تو نگاهي زوفا
گوتو بافاطمه اكنون سخني از ره مهر ورنه جان مي سپرد ازغمت اين ماه لقا
غم دل با تو نگويم غمت افزون نكنم من نگويم چه نمودند دراين راه بما
جاي ما بود بزندان وتو بودي به تنور عاقبت دست ستم ما وترا كرد جدا
پاي تخت پدرم بود دراين شهر و نگر زروي بام زنندي بسرم سنگ جفا
من دراين شهربدم راهبر خيل زنان اينك ازطعنه ي آنان نبود تاب مرا
من كه درهر غم توبوده ام از مهر شريك باچه رويي نگرم غرقه بخون موي ترا
اينك از چوبه ي محمل شكنم من سر خويش تازخون گيردي اين گيسوي من رنگ حنا
(آهي)اين وقعه ي جانسوز بسوزد دل دهر كه جهان سوزبود قصه ي حال اسرا *
*-ص175 ديوان آهي -جلددوم -سراينده علي آهي-انتشارات خزر -تهران
اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم
پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم
داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم
عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم
از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم
جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم
عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم
دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم
دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم
پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر! من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم
نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم
معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم
تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند شكوه ي اين قوم را بر حي داورمي كنم
اي پدر سيلي زند بر صورتم شمر لعين از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم
دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم
گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم *
*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران
اي دل ازحال دل سيد سجاد بپرس از جفاي ره شام وغم بيداد بپرس
من نگويم كه چه كرده است يزيد بيدين خودز بيمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس
بروي ناقه ي عريان چه نمودند بشه از جراحات تن سرور زهاد بپرس
غل وزنجير چه با گردن بيمار نمود برو از سلسله ي گردن سجاد بپرس
سرنگون كاخ ستم كرد شه از خطبه ي خويش شرح آن خطبه تواززينت عباد بپرس
خطبه ي مسجد جامع چه اثر كرد بگو اثرش را برو از مردم آزاد بپرس
داستان سفر شام بلا را ( آهي)از اسيران غم وعترت امجاد بپرس *
*-ص196-جلد دومديوان آهي -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران
خورشيد رفته است ولي ساحل افق مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز
وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يك نبرد تابيده روي آينه ي آسمان هنوز
گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم پايان گرفته جنبش خونين كار زار
آنجا كه برق نيزه وفرياد حمله بود پيچيده بانكگ شيهه ي اسبان بي سوار
پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وكنار غلطيده روي بستر خون پيكري شهيد
خاموش مانده صحنه وگويي زكشتگان خيزد هنوز نغمه ي پيروزي واميد
اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم
اينك دوسوي صحنه ، دو هنگامه ديدنيست يكسولهيب آتش ويكسو غريو بزم
اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت اين دشت ديده است يكي رزم بي امان
اين دشت ديده است كه مردان راه حق چون كوه دربرابر دشمن ستاده اند
اين دشت ديده است كه پروردگان دين جانبرسر شرافت ومردي نهاده اند
اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور بگذشته اند از سر وسامان زندگي
بگذشته اند از سروسامان كه بگسلند از پاي خلق رشته ي زنجير بندگي
امروز زير شعلهي خورشيد نيمروز بر پاشده است رايت بشكوه انقلاب
باليده است قامت آزادگي وعشق تابرفراز معبد زرين آفتاب
ازپرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز خورشيدها دميده به هنگام كار زار
بانگ حماسه هاي دليران راه خق رفته ست تاكرانه ي آفاق روزگار
خورشيد رفته است وبپايان رسيده رزم اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام
وين صحنه ي شگفت بگوش جهانيان تاروز رستخيز صلا ميدهد ((قيام))
*-به نقل ازگلستان حسين -صص 130-131 -انتشارات آشنا - چاپخانه نسرين -رمضان 1389 هجري قمري-گرداورنده رضا رضا نور گيلاني رود سري -سروده.م.آزرم
گفت : عباس نكونام علمدار منم آنكه جان در ره دين مي كند ايثار منم
شمع دين زاده ي زهراست منم پروانه گرد اين نقطه ي توحيد چو پر گار منم
شهر علم استپيمبر ، در آن شهر علي است باب حاجات وامين شه ابرار منم
پدرم ساقي كوثر بود وحجت حق ساقي تشنه لبان در صف پيكار منم
مصطفي گفت : حسين از من ومن از اويم چون پيمبربود او حيدر كرار منم
بهر احقاق حق وكوري چشم دشمن بر در آل علي ميثم تمار منم
تا رود پرچم سلطان شهيدان بفراز آنكه جانباز تر است در ره اين كار منم
چون برم آب روان بهرعزيزان حسين هدف تير بلا دربر كفار منم
دستم افتاده زتن در ره جانان اما آبرو آنكه كند كسب در اين بار منم
همه جا لشكر اعداست پي قتل حسين پيش مرگ پسر احمد مختار منم
از پي ياري قرآن بجهاد اكبر همه جا بهر حسين ياور وغمخوار منم
(كربلايي)چه غم از مشكل پيچيده خورد باب حاجات همه مومن وديندار منم*
*-ص199 كتاب ارمغان كربلا اثرطبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران
روز برديده ي شه شد چون شب غرقه خون ديد دوطفل زينب
آن يكي خون زتنش بود روان آن يكي در شرف دادن جان
آن يكي گفت : حسين جان ! مردم من بياري توجان بسپردم
آن يكي گفت : بيا غمخوارم روي زانوي تو جان بسپارم
آن يكي گفت: مرا بر ، به حرم تا مگر مادر خود را نگرم
شاه بر روي دو طفل خواهر ريخت از ديده ي حسرت ، گوهر
برد طفلان بخون غلطان را تادهد هديه بدخت زهرا
همه زنها زحرم گريه كنان پيشواز آمده با آه وفغان
زينب از خيمه نيامد بيرون تا نبيند تن طفلان در خون
گوئيا خواست در اين جا خواهر ننگرد چشم برادر را تر
آه از داغ دل شاه شهيد كان همه ، داغ به يك ساعت ديد
(كربلايي)شده زاين سرخ گلان وادي كرببلا گلباران *
*-صص 194-195 -ارمغان كربلا - سروده ناد علي كربلايي -مداح اهل بيت -انتشارات خزر -تهران
علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي مسوزان اين قلب سوزانم
ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي گريه كمتر كن نور چشمانمعلي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي مسوزان اين قلب سوزانم
ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم---
زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر
خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -
زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو
ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--
اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--
يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم
گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته
كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-
علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--
نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم
جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما
بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را ازبرايت اينگونه گريانم اي عليجانم اي عليجانم---
فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد
گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم
اي علي جانم اي علي جانم--
*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---
نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم حامي دين حق ، علي اكبر منم
جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف بياري قرآن ، فدا نمايم جان
هدف باب من ياري قرآن بود شرف وعزت دين مسلمان بود
زير بار ستم ، كي سزد تن دهم بياري قرآن ، فدا نمايم جان
حق شعارم بود تاآخرين قطره خون زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون
بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار بياري قرآن ، فدا نمايم جان
اين حسين است كه كشتي نجات شماست اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست
اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان بياري قرآن ، فدا نمايم جان
آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا از سر زين فكند پيكرشهزاده را
شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب بياري قرآن ، فدا نمايم جان
شاه دين در كنارنعش آن نوجوان بار الها، شده قامت سروش ، كمان
ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184
--------حضرت قاسم----------------------------------------
چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان غريب وبي معين در جنگ عدوان
بگفتااي عموجان ، اذن ميدان بده تا در رهت سازم فدا جان
شه دين گفت زين اسرار بگذر ندارد طاقت مرگ تو، مادر
بخيمه شد جوان با بي قراري گرفتي دامن مادر بزاري
بگفتا مادرا، رحمي بحالم كه ميميرم من از اين غصه وغم
عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار مر منع ام كند از جنگ كفار
چو نجمه ديد قاسم را پريشان بدو گفتا بيا اي نور چشمان
وصيت نامه اي مانده زبابت بيا از من بگير وكن قرائت
چو قاسم نامه را دانست عنوان روان شد سوي شاه تشنه كامان
بگفتا اي عمو، جانم فدايت زبابم نامه آوردم برايت
شه دين خط ومهرمجتبي ديد گرفت آن نامه را از مهر بوسيد
نوشته بود اي نور دوعينم مگردان رو ، زياري حسينم
براي ياريش جان را فداكن پيمبر را زكردارت ، رضا كن
گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش زگريه گوئيا رفتند از هوش
دمادم بوسه ميزد برلبانش نمودي اشك ، پاك از ديدگانش
چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان چو قاسم كشته شد از جور عدوان
بناله گفت : مردم اي عموجان تنم شد پايمال سم اسبان
عموگردير آيي ، دشمن من جدا سازد سرم را ازتن من
بيا عمو كه جان بر لب رسيده عدو جسم مرا در خون كشيده
بيا جاي پدر كن مهرباني مرا آمدبپايان زندگاني
بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا
--------------عبدالله ابن حسن -----------------------
كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته
از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته
قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته
يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته
تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته
خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته
قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته
كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته
جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته
ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته
آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*
*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193
اندوهگين افتاده است*
*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران -----------
-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------
اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم
پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم
داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم
عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم
از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم
جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم
عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم
دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم
دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم
پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر! من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم
نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم
معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم
تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند شكوه ي اين قوم را بر حي داورمي كنم
اي پدر سيلي زند بر صورتم شمر لعين از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم
دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم
گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه ياد چون از محنت آن ناز پرور مي كنم *
*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران
در عزاي شه دين كرببلامي لرزد نه همين كرببلا ، ارض سمامي لرزد
گوئيا ناله ي زهرا رسد از دور بگوش كين چنين دست وتن شمر دغا مي لرزد
خبر مرگ حسين آمده بر سوي حرم زين خبر قلب عزيزان خدا مي لرزد
ذوالجناح شه دين غرقه بخون ، شيهه زنان بس كه خورده به تنش تير جفا مي لرزد
اسب بي صاحب شه چون به در خيمه رسيد سر وپا ، دخترشاه شهدا مي لرزد
سر نوراني شه را چو سر نيزه بديد زينب غمزده با شور ونوا مي لرزد
ظالمي سنگ به پيشاني آن سرور زد كه از آن واقعه قلب اسرا مي لرزد
(محسن كرببلايي) زغم شاه شهيد دلش از واقعه ي كرببلا مي لرزد *
*-به نقل از ارمغان كربلا -ص 217 -اثرطبع نادعلي كربلايي -موسسه مطبوعاتي خزر-تهران
--------شمس كربلا -------------
شمس اقليم امامت برزمين افتاده است خاتم پيغمبران را خوش نگين افتاده است
نور چشم فاطمه، نوباوه ي خيرالبشر از جفاي مشركين از صدر زين افاده است
چشم هفتادودو ملت بر دووهفتاد اوست مات چشم عالمي براين زمين افتاده است
داد در راه خدا شش ماهه سربازي حسين در شهادت قرعه بر آن نازنين افتاده است
در كنار علقمه ، ماه بني هاشم فتاد لرزه ازاين وقعه بر اركان دين افتاده است
در ميان خاك وخون شد جسم اكبر غرقه ور تاج فرق نوجوانان اين چنين افتاده است
گفت :زينب قافله سالار ما يك دم ببين آتش اندر خيمه گاه عابدين افتاده است
كودكان پروانه وش برگرد شمع زينبند ليك زير خار طفلي مه جبين افتاده است
اي صبا برگو بزينب كودك ديگركجاست مي نداند در كجا آن بي قرين افتاده است
سوي قربانگاه گريانرفت ، گفتا : اي خدا يادگار مادرم بين بي معين افتاده است
گفت اي سالار من !زينب بود در جستجو در كجا آن طفل گم گشته ، غمين افتاده است
ناگهان ديدي بروي سينه ي شاه شهيد كودكي بي جان به احوالحزين افتاده است
(آهي) آن كودك بروي سينه ي شه جان سپرد از غمش زينب بخاك اندوهگين افتاده است*
*-ديوان علي آهي -جلد دوم -ص 166 -167-انتشاراتخزر -تهران -----------
-----دختر غمديده -زبان حال حضرت سكينه عليها السلام------
اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم
پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم
داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم
عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم
از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم
جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم
عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم
دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم
دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم
پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر! من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم
نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم
معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم
تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند شكوه ي اين قوم را بر حي داورمي كنم
اي پدر سيلي زند بر صورتم شمر لعين از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم
دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم
گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم *
*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران
عزيزان خدا را در جهان بس رنجها دادي بخاصان خدا بس جورها كزراه كين كردي
فلك بگذشت از حد ظلمهايي راكه در عالم به چهارم اختردرج ولايت عابدين كردي
نبود بس وقعه ي جان سوز عاشورا براي او كه ازهشام جور وكين به فخرالساجدين كردي
نبود بس آن غل وزنجير عاشوراكه ديگر بار بگردن غل وزنجيرش زهشام لعين كردي
نبودبس غارت خرگاه شه در روزعاشورا كه غارت خانه اش را از جفاي مشركين كردي
نبودبس ابتلاي راه شام وآه روز وشب كه تا چهل سال كارش ناله وآه وانين كردي
روا كي بود بعد ازآن همه رنج الم ديدن چنان ظلمي توازهشام بر آن شاه دين كردي
نموديش ز زهرزاده ي عبدالملك مسموم نديده كس چنان ظلمي كه تو با آن حزين كردي
زظلم آل مروان شد يتيم وبي پدرباقر نه تنها او قرين غم كه عالم را غمي ن كردي
زسوزماتم وداغ علي ابن الحسين سجاد (ع) ملك رادر سما گريان ، غمين اهل زمين كردي
شب وروزازجفايت (آذر) نالان نوا دارد هميگويد حججهارا چنان كردي چنين كردي *
*-ديوان آذر خراساني -جلد دوم -ص 85 -چاپ سوم -1348 شمسي -مشهد .انتشارات طوس
اي هلال من و، اي ماه فروزان هدا دوش مهمان شده اي جان برادر بكجا؟
بروي خاك تنور اي سر خونين زچه رو جاي داده است تورا خولي ملعون دغا
شده خاكستري اين روي نكوي تو ، حسين ! بجراحات سرت بوده مگر خاك ، دوا
بروي نيزه ي دشمن سرپاك تو بود اي هلالم كه چنين گشته اي انگشت نما
بين كه طفل تو نگيرد نظر از چهره ي تو تاكه بر اوبنمايي تو نگاهي زوفا
گوتو بافاطمه اكنون سخني از ره مهر ورنه جان مي سپرد ازغمت اين ماه لقا
غم دل با تو نگويم غمت افزون نكنم من نگويم چه نمودند دراين راه بما
جاي ما بود بزندان وتو بودي به تنور عاقبت دست ستم ما وترا كرد جدا
پاي تخت پدرم بود دراين شهر و نگر زروي بام زنندي بسرم سنگ جفا
من دراين شهربدم راهبر خيل زنان اينك ازطعنه ي آنان نبود تاب مرا
من كه درهر غم توبوده ام از مهر شريك باچه رويي نگرم غرقه بخون موي ترا
اينك از چوبه ي محمل شكنم من سر خويش تازخون گيردي اين گيسوي من رنگ حنا
(آهي)اين وقعه ي جانسوز بسوزد دل دهر كه جهان سوزبود قصه ي حال اسرا *
*-ص175 ديوان آهي -جلددوم -سراينده علي آهي-انتشارات خزر -تهران
اي پدر من در عزايت خاك بر سر ميكنم گريه ها در ماتمت اي پور حيدر مي كنم
پيكر صد چاك اكبر اوفتاده بر زمين از فراقش روزوشب من اكبر اكبر مي كنم
داده اي در راه حق شش ماهه سربازي پدر گريه بر مظلومي شهزاده اصغر مي كنم
عمه ام را ميزنند اين قوم باكعب وسنان زين الم اي جان بابا تيره معجر مي كنم
از سردردانه ات بنگر كه معجربرده اند ناله ها از ظلم اين قوم ستمگر مي كنم
جان بابا آتش اندر خيمه ها افكنده اند بين چها باشعله ي پرسوز اخگر مي كنم
عابدين در خيمه گاهسوخته افتاده است من پرستاري برآن بيمار مضطرمي كنم
دامن طفلان تو آتش گرفته اي پدر من زدامان يتيمان خامش آذر مي كنم
دوش دردامان پر مهر تو بودي جاي من امشب اندر خيمه هاي سوخته سر مي كنم
پرتو خورشيد بر جسم تو مي تابد پدر! من علاجش را به موي سايه گستر ميكنم
نسيت مرهم اي پدر تابر جراحاتت نهم اشك خود را داروي اين زخم پيكر مي كنم
معجري بر سر ندارم تا كفن پوشم تورا زين سبب رخساره از خون جگرتر ميكنم
تازيانه بر سر من اي نستم كاران زنند شكوه ي اين قوم را بر حي داورمي كنم
اي پدر سيلي زند بر صورتم شمر لعين از جفايش رو سوي قبر پيمبر مي كنم
دختر شاه حجازم من ، اسيري ميروم بار الا ها زين مصيبت خاك بر سر مي كنم
گفت :(آهي)زآه دل سازم رخ گردون سياه ياد چون از محنتآن ناز پرور مي كنم *
*-ديوان علي آهي -جلد دوم-ص 169-170-انتشارات خزر -تهران
اي دل ازحال دل سيد سجاد بپرس از جفاي ره شام وغم بيداد بپرس
من نگويم كه چه كرده است يزيد بيدين خودز بيمار آز آن ظلم، ستبداد بپرس
بروي ناقه ي عريان چه نمودند بشه از جراحات تن سرور زهاد بپرس
غل وزنجير چه با گردن بيمار نمود برو از سلسله ي گردن سجاد بپرس
سرنگون كاخ ستم كرد شه از خطبه ي خويش شرح آن خطبه تواززينت عباد بپرس
خطبه ي مسجد جامع چه اثر كرد بگو اثرش را برو از مردم آزاد بپرس
داستان سفر شام بلا را ( آهي)از اسيران غم وعترت امجاد بپرس *
*-ص196-جلد دومديوان آهي -سروده ي علي آهي -انتشارات خزر -تهران
خورشيد رفته است ولي ساحل افق مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز
وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يك نبرد تابيده روي آينه ي آسمان هنوز
گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم پايان گرفته جنبش خونين كار زار
آنجا كه برق نيزه وفرياد حمله بود پيچيده بانكگ شيهه ي اسبان بي سوار
پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وكنار غلطيده روي بستر خون پيكري شهيد
خاموش مانده صحنه وگويي زكشتگان خيزد هنوز نغمه ي پيروزي واميد
اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم
اينك دوسوي صحنه ، دو هنگامه ديدنيست يكسولهيب آتش ويكسو غريو بزم
اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
اين دشت ديده است يكي صحنه ي شگفت اين دشت ديده است يكي رزم بي امان
اين دشت ديده است كه مردان راه حق چون كوه دربرابر دشمن ستاده اند
اين دشت ديده است كه پروردگان دين جانبرسر شرافت ومردي نهاده اند
اين دشت ديده است كه هفتاد تن غيور بگذشته اند از سر وسامان زندگي
بگذشته اند از سروسامان كه بگسلند از پاي خلق رشته ي زنجير بندگي
امروز زير شعلهي خورشيد نيمروز بر پاشده است رايت بشكوه انقلاب
باليده است قامت آزادگي وعشق تابرفراز معبد زرين آفتاب
ازپرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز خورشيدها دميده به هنگام كار زار
بانگ حماسه هاي دليران راه خق رفته ست تاكرانه ي آفاق روزگار
خورشيد رفته است وبپايان رسيده رزم اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام
وين صحنه ي شگفت بگوش جهانيان تاروز رستخيز صلا ميدهد ((قيام))
*-به نقل ازگلستان حسين -صص 130-131 -انتشارات آشنا - چاپخانه نسرين -رمضان 1389 هجري قمري-گرداورنده رضا رضا نور گيلاني رود سري -سروده.م.آزرم
گفت : عباس نكونام علمدار منم آنكه جان در ره دين مي كند ايثار منم
شمع دين زاده ي زهراست منم پروانه گرد اين نقطه ي توحيد چو پر گار منم
شهر علم استپيمبر ، در آن شهر علي است باب حاجات وامين شه ابرار منم
پدرم ساقي كوثر بود وحجت حق ساقي تشنه لبان در صف پيكار منم
مصطفي گفت : حسين از من ومن از اويم چون پيمبربود او حيدر كرار منم
بهر احقاق حق وكوري چشم دشمن بر در آل علي ميثم تمار منم
تا رود پرچم سلطان شهيدان بفراز آنكه جانباز تر است در ره اين كار منم
چون برم آب روان بهرعزيزان حسين هدف تير بلا دربر كفار منم
دستم افتاده زتن در ره جانان اما آبرو آنكه كند كسب در اين بار منم
همه جا لشكر اعداست پي قتل حسين پيش مرگ پسر احمد مختار منم
از پي ياري قرآن بجهاد اكبر همه جا بهر حسين ياور وغمخوار منم
(كربلايي)چه غم از مشكل پيچيده خورد باب حاجات همه مومن وديندار منم*
*-ص199 كتاب ارمغان كربلا اثرطبع ناد علي كربلايي-انتشارات خزر -تهران
روز برديده ي شه شد چون شب غرقه خون ديد دوطفل زينب
آن يكي خون زتنش بود روان آن يكي در شرف دادن جان
آن يكي گفت : حسين جان ! مردم من بياري توجان بسپردم
آن يكي گفت : بيا غمخوارم روي زانوي تو جان بسپارم
آن يكي گفت: مرا بر ، به حرم تا مگر مادر خود را نگرم
شاه بر روي دو طفل خواهر ريخت از ديده ي حسرت ، گوهر
برد طفلان بخون غلطان را تادهد هديه بدخت زهرا
همه زنها زحرم گريه كنان پيشواز آمده با آه وفغان
زينب از خيمه نيامد بيرون تا نبيند تن طفلان در خون
گوئيا خواست در اين جا خواهر ننگرد چشم برادر را تر
آه از داغ دل شاه شهيد كان همه ، داغ به يك ساعت ديد
(كربلايي)شده زاين سرخ گلان وادي كرببلا گلباران *
*-صص 194-195 -ارمغان كربلا - سروده ناد علي كربلايي -مداح اهل بيت -انتشارات خزر -تهران
علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي مسوزان اين قلب سوزانم
ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي گريه كمتر كن نور چشمانمعلي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي مسوزان اين قلب سوزانم
ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم---
زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر
خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -
زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو
ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--
اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--
يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم
گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته
كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-
علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--
نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم
جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما
بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را ازبرايت اينگونه گريانم اي عليجانم اي عليجانم---
فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد
گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم
اي علي جانم اي علي جانم--
*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---
نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم حامي دين حق ، علي اكبر منم
جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف بياري قرآن ، فدا نمايم جان
هدف باب من ياري قرآن بود شرف وعزت دين مسلمان بود
زير بار ستم ، كي سزد تن دهم بياري قرآن ، فدا نمايم جان
حق شعارم بود تاآخرين قطره خون زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون
بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار بياري قرآن ، فدا نمايم جان
اين حسين است كه كشتي نجات شماست اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست
اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان بياري قرآن ، فدا نمايم جان
آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا از سر زين فكند پيكرشهزاده را
شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب بياري قرآن ، فدا نمايم جان
شاه دين در كنارنعش آن نوجوان بار الها، شده قامت سروش ، كمان
ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184
--------حضرت قاسم----------------------------------------
چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان غريب وبي معين در جنگ عدوان
بگفتااي عموجان ، اذن ميدان بده تا در رهت سازم فدا جان
شه دين گفت زين اسرار بگذر ندارد طاقت مرگ تو، مادر
بخيمه شد جوان با بي قراري گرفتي دامن مادر بزاري
بگفتا مادرا، رحمي بحالم كه ميميرم من از اين غصه وغم
عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار مر منع ام كند از جنگ كفار
چو نجمه ديد قاسم را پريشان بدو گفتا بيا اي نور چشمان
وصيت نامه اي مانده زبابت بيا از من بگير وكن قرائت
چو قاسم نامه را دانست عنوان روان شد سوي شاه تشنه كامان
بگفتا اي عمو، جانم فدايت زبابم نامه آوردم برايت
شه دين خط ومهرمجتبي ديد گرفت آن نامه را از مهر بوسيد
نوشته بود اي نور دوعينم مگردان رو ، زياري حسينم
براي ياريش جان را فداكن پيمبر را زكردارت ، رضا كن
گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش زگريه گوئيا رفتند از هوش
دمادم بوسه ميزد برلبانش نمودي اشك ، پاك از ديدگانش
چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان چو قاسم كشته شد از جور عدوان
بناله گفت : مردم اي عموجان تنم شد پايمال سم اسبان
عموگردير آيي ، دشمن من جدا سازد سرم را ازتن من
بيا عمو كه جان بر لب رسيده عدو جسم مرا در خون كشيده
بيا جاي پدر كن مهرباني مرا آمدبپايان زندگاني
بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا
--------------عبدالله ابن حسن -----------------------
كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته
از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته
قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته
يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته
تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته
خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته
قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته
كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته
جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته
ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته
آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*
*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193
لي اصغرنور چشمانم ، از چه نالاني ،اصغرم لاي لاي
علي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي مسوزان اين قلب سوزانم
ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي گريه كمتر كن نور چشمانمعلي اصغر نور چشمانم ، از چه نالاني اصغرم لاي لاي مسوزان اين قلب سوزانم
ازچه گرياني ، اصغرم لاي لاي گريه كمتر كن نور چشمانم ، اي علي جانم اي علي جانم---
زند آتش بردل وجانم ،ناله ي مظلومانه ات مادر گشا يكدم غنچه يلب را ،كن تبسم باردگر مادر
خدا داندشعله ي آهت ،برسراپايم ميزند آذر بادلي سوزان بر تو نالانم ، اي علي جانم اي علي جانم -
زبي آبي از چه خشكيده ،لعل لبهاي جانفزاي تو گل نازم از چه پژمرده ،غنچه يلعلت ،جان فداي تو
ندارم آبي بجز اشكم،تابرافشانم ازبراي تو از غمت آمد برلبم جانم ،اي علي جانم اي علي جانم--
اگربيند شاه مظلومان،از عطش طفلم كرده غش اينسان براي يك جرعه ي آبي ،ميبرد اورا ، برسوي ميدان--
يقين دانم دشمن بيدين ،ميدهد آبشازدم پيكان ازعطش خشكست شير پستانم، اي علي جانم اي علي جانم
گشا دست نازنينت را،ازبرايم اي مرغ پربسته رقيه آن خواهر زارت ،دركنارت افسرده بنشسته
كشدبرروي سرت دستي،گريداما آهسته آهسته ميطپد از غم قلب سوزانم ، اي علي جانم اي عليجانم-
علي اكبر شد سوي ميدان تاكه آب آردبالب عطشان سرش منشق شدزتيغ كين ،غرقه در خون شد درصف عدوان--
نشد آخرجرعه ي آبي ، بهر تو آرد آن بخون غلطان مانده بي ياور شاه خوبانم اي عليجانم اي عليجانم
جداشد بازوي سر لشكرهردوازپيكر درصف اعدا نباشد كس تادگرآبي آوردخيمه ازبراي ما
بخشكيده چشمه ي چشمم ورنه ميدادم اشك چشمم را ازبرايت اينگونه گريانم اي عليجانم اي عليجانم---
فغان وآه ازدمي كه آن،طفل نالان راغرقه در خون ديد براي نعش علي اصغر، سوي شه از خيمه برون گرديد
گرفت آن قنداق پر خون را،حنجر پاك اصغرش بوسيد بزد برسر هم چنان گفت اي ماه تابانم
اي علي جانم اي علي جانم--
*-اثر طبع مرحوم نادعلي كربلايي(پدر شهيدين كربلايي)-به نقل از ارمغان كربلا -صص 207-208-انتشارات خزر -تهران ، اي علي جانم اي عليجانم---
نورچشم حسين ، شبه پيغمبر منم حامي دين حق ، علي اكبر منم
جان نهادم بكف ، بهر حفظ شرف بياري قرآن ، فدا نمايم جان
هدف باب من ياري قرآن بود شرف وعزت دين مسلمان بود
زير بار ستم ، كي سزد تن دهم بياري قرآن ، فدا نمايم جان
حق شعارم بود تاآخرين قطره خون زاين عمل ، پرچم ستم كنم واژگون
بادوصد افتخار ، جان نمايم نثار بياري قرآن ، فدا نمايم جان
اين حسين است كه كشتي نجات شماست اين حسين است كه سبط خاتم الانبياست
اوبود ميهمان ، بر شما كوفيان بياري قرآن ، فدا نمايم جان
آه ازآندم كه تيغ منقذ بيحيا از سر زين فكند پيكرشهزاده را
شد جهان همچوشب ، بر شه تشنه لب بياري قرآن ، فدا نمايم جان
شاه دين در كنارنعش آن نوجوان بار الها، شده قامت سروش ، كمان
ريزد اشك از جبين ( كربلايي) غمين بياريقرآن ،فدا نمايم جان---ارمغان كربلا -ص 184
--------حضرت قاسم----------------------------------------
چوقاسم ديد شاهنشاه خوبان غريب وبي معين در جنگ عدوان
بگفتااي عموجان ، اذن ميدان بده تا در رهت سازم فدا جان
شه دين گفت زين اسرار بگذر ندارد طاقت مرگ تو، مادر
بخيمه شد جوان با بي قراري گرفتي دامن مادر بزاري
بگفتا مادرا، رحمي بحالم كه ميميرم من از اين غصه وغم
عمويم مانده اينجا ، بيكس ويار مر منع ام كند از جنگ كفار
چو نجمه ديد قاسم را پريشان بدو گفتا بيا اي نور چشمان
وصيت نامه اي مانده زبابت بيا از من بگير وكن قرائت
چو قاسم نامه را دانست عنوان روان شد سوي شاه تشنه كامان
بگفتا اي عمو، جانم فدايت زبابم نامه آوردم برايت
شه دين خط ومهرمجتبي ديد گرفت آن نامه را از مهر بوسيد
نوشته بود اي نور دوعينم مگردان رو ، زياري حسينم
براي ياريش جان را فداكن پيمبر را زكردارت ، رضا كن
گرفت آن شاه ، قاسم را در آغوش زگريه گوئيا رفتند از هوش
دمادم بوسه ميزد برلبانش نمودي اشك ، پاك از ديدگانش
چه حالي داشت ، شاه تشنه كامان چو قاسم كشته شد از جور عدوان
بناله گفت : مردم اي عموجان تنم شد پايمال سم اسبان
عموگردير آيي ، دشمن من جدا سازد سرم را ازتن من
بيا عمو كه جان بر لب رسيده عدو جسم مرا در خون كشيده
بيا جاي پدر كن مهرباني مرا آمدبپايان زندگاني
بنالد (كربلايي) زانكه آن گل خزان گرديدپيش چشم بلبل----صص 188-189-ارمغان كربلا
--------------عبدالله ابن حسن -----------------------
كيست ؟اين كودك كهروي سينه ي شه جا گرفته همچنان نقطه مكان بالاي كرمناگرفته
از براي حفظ قر آن دست معصومانه اش را باسرشك ديده پيش تيغ كين بالا گرفته
قهرمان آسا براي ياري وحفظ امامش جان شيرين رابكف اندر بر اعدا گرفته
يادگار مجتبي سرباز جانباز شه دين درس جانبازي فرا اززاده ي زهراگرفته
تيغ دشمن كرده دستش راجدا ، خون گشته جاري دست ديگر رادم شمشيربي پروا گرفته
خون دستش مي چكد بر روي ثار الله اعظم قطره ازهم بستگي اش ارزش دريا گرفته
قاتلش خنجربكف بنموده قصد كشتنش را چهره ي خورشيد را خون زين غم عظما گرفته
كشته شد طفلي بروي سينه ي شاه شهيدان كز غمش زهرا عزا در جنت الماوا گرفته
جان سپرد آن نازدانه پيش چشم خسرو دين باغبان اورا ببر همچون گل ميناگرفته
ثبت شد نام شهيدان در شهادت نامه اما اين سندباخون سرخ اين پسر امضا گرفته
آن چنان طوفان غم بر خاست در صحراي خونين كز مصيبت (كربلايي) لرزه براعضا گرفته*
*-اثر طبع نادعلي كربلايي-به نقل از ارمغان كربلا -جلد سوم انتشارات خزر-تهران-ص 192-193
اي مبتلاي غم كه كه جهان مبتلاي تواست پير وجوان شكسته ي اندر عزاي تواست
هم قبله گاه اهل سمك خاك در گهت هم سجده گاه خيلملك كربلاي تواست
اي جان محترم كه زجانهاي محترم چون ني ، نوازواقعه ي كربلاي تواست
اي بر لقاي دوست تو مشتاق وعالمي مشتاق خاك كوي تو بهر بقاي تواست
اي بر لب هواي تو مفتون وكشوري مفتون اشتياق تواندرهواي تواست
گلگون قبا زعكس شفق آسمان هنوز از هجر روي اكبرگلگون قباي تواست
در خون طپيد مرغ دل مجتبي چو ديد در خون طپيده قاسم نوكدخداي تواست
گرديداسير سلسله ي غم علي چوديد زنجيركين بگردن زين العباي تواست
روحي فداك ، اي تن اطهر كه از شرف خون خدا تويي وخدا خونبهاي تواست
جسمي وخاك ايسر انور كه بر سنان آيات حق عيان زلب حق نماي تواست
گاهي بديرراهب وگه بر سر درخت گه بر فراز نيزه وگه خاك جاي تواست
گويم حكايت از بدنت يا كه از سرت يا ازعيال بيكس وغمديده خواهرت...ادامه دارد
بند اول تركيب بند مير زا يحيي خان مدرس اصفهاني -به نقل از شاهكارهاي ادبيات -ص 289
آراسته ي رضا معصومي
كربلاگرديده نهضت گاه دين كربلا شد اعظم از عرش برين
كربلا گنجينه ي نور خداست ذره ذره خاكهايش پر بهاست
كعبه تعظيمش كند هر صبحگاه چون از او پيدا نموده فر وجاه
برفضايش سايه زد ابركرم ميدمد رحمت هميشه دم بدم
آسمانها را شرافت داده است عرش داور را جلالت داده است
پرچم آزادي اندر اين زمين شد بپا با خون شاهنشاه دين
نغمه ي نهضت از اين جا شد بلند سرنگون كاخ ستم از پاي بند
رمز حريت زموج خون عيان درس آزادي ازاين وادي بخوان
كشتي راه نجات از اين زمين شد روان زامر خداوند مبين
اين زمين معراج سبط مصطفاست نينوا باشد ولي اندر نواست
كرد دنيا اين زمين تسليم خويش تاابد افزوده بر تعظيم خويش
غرقه خونين جسمها دارد ببر گشته خاكش معدن لعل وگهر
لعلهاي خونفشان را مخزن است لاله هاي احمرين بر دامن است
جسم پر خون حسين ابن علي خاك پاكش را نموده منجلي
سروقدي چون ابوالفضل رشيد در كمون تربت وي آرميد
نونهال اكبر عالي شيم بردميده اندراين باغ ارم
شد شكوفه اصغر اندراين چمن لاله رخ گرديده آن گلگون بدن
(ساعي)اندرگلشن كرب وبلا روزشب برسينه زن شودر نوا *
*-از حسين علي ساعي خوانساري-به نقل ازمعراج عاشورا -صص 4-5-كتابفروشي اشرفي -خوانسار
باز اي مه محرم پر شورسر زدي واندر دلم شراره زعا شوربرزدي
سختا كه روي تومگراز سنگ كرده اند كاينك دوباره حلقه ي ماتم بدر زدي
تو آن نه اي مگر كه بجاي كفي زآب پيكان بحلق اصغر خونين جگرزدي
آن سر كه چرخ روي بپايش همي نهاد برنوك ني نموده به هر رهگذرزدي
دستي كه آستين ورا بوسه داد چرخ در قطع آن تو دامن همت كمر زدي
تو خود همان مهي كه به پيشاني حسين با سنگ جورنقشه ي شق القمر زدي
توخود همان مهي كه بميل تني شرير درخيمه گاه آل پيمبرشرر زدي *
*-ص122-گلستان حسيني -گردآورنده رضا رضانورگيلانيرودسري- انتشارات آشنا-1389 قمري.
اوقات حزن شيعه ي اثني عشر رسيد گوياكه شاه تشنه بدشت خطر رسيد
آفاق پر عزا شد ولرزيد عرش حق در كربلا چوزاده ي خير البشر رسيد
زآواز طبل عشرت اعدا بكربلا هنگام رنج زينب خونين جگر رسيد
ليلي زبي پناهي خود ميزند بسر داند كه وقت فرقت اوبر پسر رسيد
پروانه وار، دور قد سرو اكبرش گرديد وگفت شام وصالم بسر رسيد
كلثوم از فراق اباالفضل نامدار با ناله گفت ، پيك اجل بي خبر رسيد
شد نو عروس ازغم قاسم درالتهاب گفتا كه وقت گريه ي شام وسحر رسيد
صد آه از فسردگي خاطر رباب داند كه ظلم حرمله در اين سفر رسيد *
*- ص 6-طوفان كربلا -انتشارات رجبي -گردا<رنده : سيد خراساني(سيد حسين سجادي)
-------- فرا رسيدن ماه محرم ----------------
تا شاه تشنه لب بديار بلا رسيد افغان كودكان ززمين بر سما رسيد
چون حر نامدار سر راه را گرفت شيون زاهل بيت بعرش علا رسيد
زينب چنين بگفت زسوزدل آن زمان يامصطفي !حسين تو در كربلا رسيد
اي شحنه النجف ، پدر باوقار من نور دوچشم تو بدو صد ابتلا رسيد
عباس نامدار وعلمدار شاه دين سقاي طفلهاي حسين با نوا رسيد
يا فا طمه ! عروس تو، ليلاي خونجگر دراين زمين پر غم ماتم سرارسيد
آندم بگفت ، مادر قاسم بصد فغان شد موسمي كه پيك اجل از قفا رسيد
در ناله شد رباب ،بگفتا كهاي دريغ ! بر گشت روز گار ، زمان قضا رسيد
پس شاه كربلا بجوانان با وفا فرمود : حكم گفته ي قالوا بلي رسيد
يارب توشاهدي كه مطيعم بامر تو گر پيكرم به تيروسنان از جفا رسيد
برمن ببخش جرم فقيهي بروزحشر سلطاني اشكبار زشرح عزا رسيد*
*-ص 7 طوفان كربلا -انتشارات رجبي -گردآورنده سيد خراساني (سيد حسين سجادي)